پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

نشد کس به یقین محرم راز


پیوسته، صادق (1397). نشد کس به یقین محرم راز. گلشن مهر، شماره 1759، دوم آبان‌ماه، صفحه‌ی 3.




جستاری در پیدایش حافظ، پدیده‌ای که پرآوازه‌ترین شاعر سرزمین شعر شد

 


 

دل‌نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی  /   آری آری سخن عشق نشانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرمِ راز  /   هر کسی بر حَسَبِ فکر، گمانی دارد
با خرابات‌نشینان ز کرامات ملاف            /   هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مدعی گو لُغُز و نکته به حافظ مفروش       /  کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

در «ره عشق»، «به یقین، محرم راز» نمی‌توان شد. نه به‌یقین که به بی‌یقینی می‌شود محرم راز شد. رازی که «سخن عشق» است و «نشانی» دارد. راز حافظ، سخن عشق است نه در یقین که در میانه‌ی بیم و امید، همان که در شعرش نیز جاری است و گروه‌های مختلف را شیفته می‌سازد و در مورد آن، «هر کسی بر حَسَبِ فکر، گمانی دارد». اما راز به همین جا ختم نمی‌شود، حافظ که قرآن ز بر می‌خواند در چارده روایت، سخن عشق چنان از دل این و آن گفته که دوام او بر جریده‌ی عالم ثبت شده‌است. هیچ شاعری در ایران که کشور شعر است، به اندازه‌ی او زنده و همه جا حاضر نیست.

حافظ قرآن، دیوان خود را (به روایتی) با شعری از یزیدبن‌معاویه  آغاز می‌کند که «الا یا ایهاالساقی ادر کأسا و ناولها» و پا پیش‌تر هم می‌گذارد و از زبان ابلیس سخن می‌آورد که «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد بدین دیر خراب‌آبادم». او وقتی می‌خواهد مفتی ریاکار را رسوا کند، از زبان حالش می‌گوید که «فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد / که مِی حرام ولی به زِ مال اوقاف است» یعنی نه‌تنها مِی خورده است بلکه در مستی و راستی، اعتراف می‌کند که می به اندازه‌ی مال وقفی که آن را نیز خورده است، حرام نیست. حافظ از درون شخصیت‌ها و از تیپ‌های اجتماعی سخن می‌گوید. این همه را نه مانند سعدی به شکل پند و حکمت و نه مانند مولانا و عطار در قالب تفسیر و بحث عرفانی بلکه در قالب بیت‌هایی چندمعنایی، رندانه می‌آورد.

غزل حافظ، گویی قصه‌های هزار و یک‌شب است. هر بیت به هزار زبان در سخن است. آن صدر و ذیل کلام که در اشعار و سخنان مفسران و موعظه‌کنندگان بزرگ فارسی هست، در حافظ وجود ندارد. همین است که هر کس در هر وضعیتی، احتمال دارد موضوعی را در هر غزل او، به حال و روز خود همانند بداند. جادوی سخن او را نیچه دریافته و در مورد او سروده است:

 پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود / در ضیافت توست / موشی که کوهی بزاد / خود گویا تویی / تو همه‌ای، تو هیچی!

و گوته:

خود را با تو برابر گرفتن، حافظا / راستی که دیوانگی است! / کشتی‌یی پُرشتاب و خروشان / که به پهنه‌ی پُرموج دریا در‌آید /    در غزل‌های سبک‌خیز و تندآهنگِ تو / خنکای سیال دریا است / و فورانِ کوه‌وار آتش نیز.

 حافظ از عشق می‌آغازد و به عشق می‌انجامد اما از زهدِ ریا هم می‌گوید و رند را که در زمان حافظ، به معنای بدنام و آشکارا نابهنجار است، می‌ستاید و قهرمان همیشگی دیوان خود می‌کند تا نشان دهد ظاهر و باطنِ هماهنگ، حتی رسوا به گناه‌آلودگی، بهتر است از تظاهر و زهد ریا. رند با اوصاف او، معنایی دگرگونه یافته است. حافظ در زمانه‌ای زیست که تزویر دینی، ملک و ملت را بر باد می‌داد و از آنجا که این بلا، به‌تناوب دامنگیر ایران بوده است، شعرهای او گویی همواره برای امروز است. با این حال، چندلایه و هزارآوا بودن شعر او، سبب شده است که خارج از این مفهوم محوری نیز، سخنش بر دل هر کسی به شیوه‌ای بنشیند.

زمانه‌ی حافظ، تنها زمانه‌ی تزویر نبود بلکه بازه‌ای در میان فتوحات خونین مغولان و تیموریان بود. توجه به حاکمان آن دوره از این رو مهم است که اهل دانش و ادب و هنر، در آن زمان، به حمایت دربار وابسته بودند. از آنجا که مغولان پس از سکونت در ایران، به فرهنگ و فرهیختگی دلبسته شدند، بسیاری همچون حافظ، جان به در بردند؛ تیمور نیز گرچه خون‌ریز بود اما اهل دانش و ادب و فرهنگ را نمی‌کشت و گرامی می‌داشت. حافظ، در دوره‌ی چندین حاکم در فارس می‌زیست. او حدود 15 سال، معاصر با شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود. ابواسحاق، ادب‌پرور بود و حافظ در اشعارش از او یاد کرده است. سپس محمد مظفر مشهور به امیر مبارزالدین، حاکم شد و حکومت مظفریان را در مرکز ایران بنا نهاد. او که در جوانی اهل عیش و نوش بود، حکومتی سراسر زاهدانه در پیش گرفت و چنان آمران معروف و ناهیان منکر را سازمان داد که خود به «محتسب» معروف شد اما پس از آن که وعده داد پسرانش را کور کند، به دست آنان دستگیر، تبعید و کور شد و شاه شجاع، یکی از پسرانش، به حکومت رسید و دوره‌ی امن و آسایش مردم و پرهیز از زهدِ ریا آغاز شد. او به امور فرهنگی بسیار دلبسته بود و اشعاری نغز می‌سرود و متونی به غایت نیکو می‌نوشت. جنگاوری دلیر و شاهی مقتدر بود (قفقاز و خراسان و بغداد را فتح کرد)؛ زیبارویی بود که در هر سفر، مردم صف می‌کشیدند که یک نظر ببینندش و جوانمرد بود چنان که پسینیان، همواره حسرت دوره‌اش را می‌خوردند. با دانستن واقعیت دولت مستعجل و مرگ نابهنگام او که نگهبان ایران مقابل تیمور بود و سپس، حمله و تسلط تیمور خون‌ریز بر ایران، علت حسرت‌خواری بر دوره‌ی شاه شجاع را بهتر می‌توان درک کرد. حتی با این مختصر، فلسفه‌ی دوره‌های مختلف شعر حافظ و برخی تناقض‌ها در نکوهش و ستایش مردم، زمانه و شهر شیراز، مدایح، انتقادهای پر از طنز و کنایه‌‌ی حافظ در مورد محتسب و زهد ریا و موارد دیگر را می‌توان درک کرد. چنین فراز و نشیب‌هایی بود که حافظ را پدید آورد و پرداختن غزل‌های هزارآوا را در ذهن او ممکن ساخت.

افزون بر ساختار اجتماعی و سیاسی، وجه فردی پیدایش این چهره‌ی یکتای تاریخ ادب ایران را نیز باید دید. سرشت او لطیف و حساس و ذهن او توانا بود. او مهم‌تر از آن که حافظ قرآن در چهارده روایت، باریک‌بین و گزارشگر چیره‌دست زندگی روزمره و آشنا به اسطوره‌ها و افسانه‌های ملی ایران باشد، بیانگر این همه نه در نقش آموزگار یا موعظه‌گر بلکه در نقش یار خاطره‌گوی و دوست بی‌ریای شنونده بود. یافتن چنین فنی از روایت‌گری، در همرسیِ ویژگی‌های فردی، تجارب ارتباطی، دریافت تأثیرات تاریخی و نیز تعیّن اجتماعی و سیاسی روزگار حافظ رخ داد. فشرده آن که این پدیده‌ی ناب، در بهترین دوره‌های امنیت و آسایش پدیدار شد اما دوره‌هایی که خود در لابه‌لای شرایط آشفته و فتنه‌انگیز بر‌آمدند و ارزش‌شان در مخاطرات اندیشه‌سوز و آدم‌فرسا، به راستی برجسته و دیدنی شده بود، به‌ویژه برای پدیده‌ای همچون حافظ که چنان طبع لطیف و ذهن توانایی داشت.

از نظر تنوع عناصر، شعر حافظ شامل وصف وجوه آشکار و پنهان زندگی و اندیشه‌ی قشرهای اجتماعی مختلف همچون شاهان، وزیران، دیوان‌سالاران، محتسبان، مفتیان، قاضیان و صوفیان در آن دوره است. او به آداب و رسومی همچون میرِ نوروزی، جرعه‌فشانی بر خاک، گلاب‌ریزی بر زمین، خال گذاشتن بر جبین، تخته‌بند شدن، خاک در دهان ریختن، تشریف، کاسه‌گرفتن، خوان یغما به پا کردن، جامه‌ی کاغذین پوشیدن، گُل سوزاندن، عرق چینی و بسیاری موارد دیگر اشاره‌های هوشمندانه‌ای دارد و از آوردن داستان‌ها، افسانه‌ها و اسطوره‌ها مانند: داستان‌های قرآنی، روایت‌های دینی، شخصیت‌های باستانی به‌ویژه شاهنامه‌ای، روایات تاریخی، تمثیل‌های مذهبی، باورهای جادویی و تجویرهای طب سنتی مشهور در میان مردم، همچون خضر و آب حیات، سلیمان و انگشتری، گنج قارون، رستم و اسفندیار، سیاوش و افراسیاب، کمان کشیدن بر بیمار، داغ‌گذاری، جام جم، شیشه‌بازی، نعل در آتش داشتن، مهر گیاه، چشم‌زخم و شب قدر، غافل نشده است. افزون بر این‌ها، حافظ در مقایسه با شاعران دیگر، بیشترین تضمین را از نویسندگان و شاعران پیش از خود، آورده است و زیباترین توصیف‌های آن‌ها را به گونه‌ای بازآراسته و پاسخ داده یا به پرسش گذاشته و به هر حال، بازسروده است. مهم این که شرح همه‌ی آنچه گفته شد، در شعر حافظ بسیار گیرا است چرا که این همه را با تسلطی شگفت بیان کرده که بر واژگان، واژه‌گزینی و موسیقی داشته است. این همه و شاید بیش از این‌ها، در کار بوده‌اند تا شعر او، همه بیت‌الغزل معرفت و شمع هر انجمنی شود:  

مرا تا عشق، تعلیمِ سخن کرد / حدیثم نکته‌ی هر محفلی بود