این مقاله برای سایت برهان با عنوان سیالیت سبک زندگی در تقابل الگوها نوشته شده است
معنای سبک زندگی
سبک زندگی یا Lifestyle اصطلاحی است که شیوهی ارادی زندگی کردن را میرساند. در این معنا، زندگی را از زیست جدا کردهاند و لازمهی آن را گزینش شکلی دلخواه برای زیستن دانستهاند. در این جداسازی، نظریهپردازان، شارحان نظریهها و مترجمان فارسی، به تفاوت واژهی Life به معنای زندگی و پیشوند Bio به معنای زیست در انگلیسی و واژگانی متناظر اینها در سایر زبانهای اروپایی، توجه دارند. واژهی سبک نیز از سویی اختیار انسان در شکل دادن به زیست را پررنگ میکند و از سوی دیگر، محدودیت اجتماعیِ انتخابِ انسان را میرساند. Style یا سبک فرد در هر کاری، بنا به انتخاب و نوآوری او شکل میگیرد اما ممکن است مختص به او نباشد یعنی فرد به جای گزینش فردی، آگاهانه یا ناآگاهانه، از هنجارها یا سلایق گروهی پیروی کرده باشد مانند سبک نویسندگی یک نویسنده، چه اصراری بر قرار گرفتن در یک سبک داشته باشند و چه نداشته باشد.
وجه انتخابیِ سبک زندگی، نسبی است اما به هر روی، این اصطلاح، تأکیدی است بر بُعدِ ساختهشده در مقابل بُعد طبیعیِ زندگی. آنچه از فرهنگهای واژگان (مانند معین در فارسی و وبستر یا آکسفورد در انگلیسی) بر میآید، یک معنای سبک زندگی، عبارت است از طرح کلی نگرشها، ارزشها، عادتها، سلیقهها، معیارها و حتی سطح درآمد و مصرف گروهی از افراد، افرادی که در یک واحد محدود مانند یک جامعه، یک دورهی زمانی، یک مکان، یک سازمان و مانند اینها در نظر گرفته میشوند. این معنا از سبک زندگی، در علوم اجتماعی، به طور تخصصی مورد بررسی برخی جامعهشناسان کلاسیک و مدرن مانند ماکس وبر، گئورگ زیمل، تورشتاین وبلن و برخی از متأخران مانند آنتونی گیدنز و به ویژه، پیر بوردیو قرار گرفته و دستمایهی نظریهپردازیهای آنان شده است.
نگاه کلاسیک جامعهشناختی به سبک زندگی
گئورگ زیمل، در کتاب فلسفهی پول، سبک زندگی را مجموعهای از سلایق فرد در زندگی میداند. در اینجا، سلیقه به معنای گزینش رضایتبخش است و مجموعه یعنی عناصر به هم مرتبطی است که معنایی را بازنمایی میکنند. وقتی کسی همواره در مورد مسایل مادی سخن میگوید، جلوههای مادی زندگی خود را پر زرق و برق میکند، نشست و برخاست خود را به افراد ثروتمند محدود میکند، اخبار مربوط به اجناس گرانبها را دنبال میکند و زندگی خود را با چنین اموری سامان میدهد، میگوییم سبک زندگی او اشرافی است. در همین مثال، آشکارا میتوان دید که برای هر کسی، انتخاب هر سبکی ممکن نیست.
هر سبک زندگی، پیشزمینههایی میطلبد. اگر کسی پول کافی نداشته باشد، چگونه ممکن است اشرافی زندگی کند؟ به همین ترتیب، هر سبک زندگی پیامدهایی دارد. کسی که اشرافی زندگی میکند، کمتر میتواند باخبر از حال حاشیهها و فقرا باشد. در ضمن، درک فرد نیز دستخوش سبک زندگی اوست. فرهیختگان دانشگاهی چگونه مردم کمسواد و گزینشهای عامیانهی آنان را درک میکنند؟ سبک زندگی، پیشفرضهای هستیشناختی ما را میسازد و گاهی دگرگون میکند. همهچیز را با پول مبادله کردن، این پیشفرض را برای ما ساخته است که پول همهچیز است. سرایت، ویژگیِ منطقِ پنهان در سبک زندگی است. همان منطقی که ارتباط اجزای مجموعه را مشخص میکند یا به زبان زیمل، سلیقههای فرد در امور مختلف را به هم پیوند میزند. گاهی با پول میشود آبرو و شرافت خرید، فقط گاهی. اما آن قدر هر روز با پول چیزهای مختلف میخریم و به این منطق که «اگر پول داری میتوانی بخری» عادت میکنیم که قید «گاهی» برای ما به «همیشه» تبدیل میشود. در مقابل این وجهِ تحمیلشوندهی سبک زندگی، باید وجه خودبیانگری و تمایزآفرینی آن را هم در نظر گرفت. فرد، چیزهایی از نظامهای مختلف رفتاری را که میپسندد و کنار هم میچیند تا یکتایی گزینش خود و در نتیجه، فردیت خود را به نمایش بگذارد. این وجه که بیشتر مورد توجه روانشناسان بوده است، بخشی است که با حسی آگاهانه وارد سبک زندگی میشود.
کسی که میگوید من قانونگرا هستم اما خلافکاران را، اگر چارهی قانونی برای برخورد با آنان نباشد، به طریقهی غیر قانونی سر جایشان مینشانم، سبک افراطی قانونگرایی خود را نشان میدهد. او میخواهد بگوید من بودهام که قانونیزیستن را برگزیدهام نه این که در قانون زندانی باشم. حال، پیامدهای اعمال فراقانونی وی، ممکن است سبک زندگی قانونی او را عوض کند و به این ترتیب است که سبک زندگی، امری است سیال. مجموعهای از عناصر که ما از الگوهای رفتاری موجود بر میگزینیم و در عین حال، چینش این عناصر در اثر سازگاری و ناسازگاری با هم و با دیگر الگوها، دگرگون میشود و به این ترتیب، فراگردی ناتمام از تغییرات به جریان میافتد. همین است که تشریح، تبیین و نقد سبک زندگی، بهروز و بهنگام باید باشد. درک شکلهای سبک زندگی، به شناختن شرایط تاریخی و فرهنگی مردم وابسته است. سبک زندگی همان شکل زندگی نیست. سبک زندگی عارفانه در دورههای مختلف وجود داشته است اما همواره شکل عوض کرده است.
شکل عوض کردنِ سبک زندگی تا حد زیادی به افراد تأثیرگذار موجود در یک سبک باز میگردد. افراد یا گروههای مؤثری هستند که یک سبک زندگی را بنا به سلیقهی شخصی خود تغییر میدهند و آن قدر نفوذ دارند که سلیقهی آنان جزیی از آن سبک زندگی میشود. در دگرگونی سبک زندگی، رویداها و اتفاقها هم تأثیر بهسزایی دارند. گاهی، یک جنگ یا سیل یا اختراع و یا هر چیز غیرمعمول دیگری، اجبارهایی زیستی به زندگی ذهنی افراد تحمیل میکند و سبک زندگی گروههایی از مردم را تغییر میدهد. ممکن است به زبان سعدی، چنان قحطسالی شود اندر دمشق، که مردم فراموش کنند عشق.
ماکس وبر، در اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، گرچه به طور دقیق از اصطلاح سبک زندگی استفاده نمیکند اما اثر ژرف سبک زندگی بر زیستن مردم را نشان میدهد. با نگاه به مطالعهی وبر، معلوم میشود تداوم یک نوع از زندگی نه تنها پیشفرضهای هستیشناختی افراد را تغییر میدهد بلکه نهادهای سیاسی و و اقتصادی یک جامعه را بر میسازد و استواری یا نااستواری آنها را سبب میگردد.
اگر افرادی چنین بیندیشند که عیش و نوش گناه است و باید کار کرد و اندوخت و ساخت و تنها از این سختکوشی و سختیکشی لذت معنوی برد، نهادهایی برای تنظیم و به جریان اندازیِ سرمایهی انباشته در جامعهی آنان، لازم میشود و در بستر تاریخی مناسب، چنین سبکی از زندگی به اقتصاد سرمایهداری یا سیاست استثمارگرانه تبدیل خواهد شد. امیل دورکیم، دیگر جامعهشناس کلاسیک، از زندگی فردگرایانه میگوید و آثار وخیمی که در بلندمدت، نگاه صرفا فردگرایانه بر قواعد تنظیمیِ جامعه میگذارد. او نیز اشارهی دقیق یه اصطلاح سبک زندگی ندارد اما گویی با وبر، در تأثیر نهادین آن همسخن است چرا که سبک زندگی، فرد را به جامعه و میل را به همبستگی پیوند میزند، نه از آن گونه که هنجارها چنین میکنند بلکه با چینشی ویژه از هنجارها در گروههایی خاص از مردم که میخواهند در احساسی از برتری جویی و دگرگونگی زندگی کنند.
کارل مارکس در مورد فیلسوفانی که در مورد مسایل ذهنی خود میاندیشند، یعنی میاندیشند تا بیندیشند، بدون آن که ارتباطی بین عینیت و ذهنیتهای آنان باشد، اندیشهورزانه زندگی کردن را مطرح میکند. این اندیشهورزانه زندگی کردن (در معنای منفی مارکس برای Speculation) را سبکی از زندگی میتوان دانست که پیامد آن، ناکارایی اندیشه برای زندگی و در نظر گرفتن منافعی از حاصل دسترنج دیگران، یعنی آنان که به طور عینی کار و تولید میکنند، است. استثمار، پیامد این نوع از زندگی است. یعنی مارکس هم مانند دورکیم و وبر، به جنبهی نهادینهسازی رفتار حاصل از سبک زندگی نگاه میکند. بر خلاف اندیشمندان مدرنیتهی میانی و متأخر که اغلب، همچون پیشگام کلاسیکشان، زیمل، به وجه فردگرایانهی سبک زندگی توجه کردهاند نه همچون تورشتاین وبلن که سبک زندگی را به معنای الگوی رفتار جمعی، مجموعه عادتهای فکری، ساز و کاری جمعی و معرفتشناختی در تنظیم رفتار به کار میبرد. کلاسیکها جز زیمل و برخی مدرنها مانند وبلن، نمیخواستند ترجیحات فردی را در بررسی سبک زندگی وارد کنند چرا که جنبهی تحلیل روانی به مطالعه میداد و لازم میشد شخص به شخص توضیح داده شود.
نگاه متأخر جامعهشناختی به سبک زندگی
در جامعهشناسی کلاسیک، چیزی هست به نام فرهنگ که یا در نگاه مارکسی، روبنای روابط اقتصادی تولید است یا در نگاه دورکیمی، حاصل بلندمدت توازن تنظیم اجتماعی و خودمختاری افراد است یا در نگاه وبری، از اخلاقی نهادین، تولید و بازتولید میشود. تالکوت پارسونز نیز فرهنگ را حافظ الگو میداند. سیاست، در همهی این نگاهها، جایگاهی متفاوت دارد و جنبهای از اجبار در آن است که با تقسیمهای وبری در مورد اقتدار، به صورتی مشخص مورد تحلیل قرار میگیرد و بیش از هر چیز به دولت متصل میگردد. بنابراین، جامعهشناسی فرهنگی و سیاسی دو حوزهی مرتبط اما قابل تفکیک هستند.
با تحولاتی که در جوامع، معنای جامعه و جامعهشناسی پدید آمد، این دو حوزه در هم ذوب شدهاند و در چند دههی اخیر، جامعهشناسی سیاسی بدون تحلیل فرهنگی ناقص است و جامعهشناسی فرهنگ بسیاری اوقات، تحلیل سیاست و سیاستگذاری و تأثیرات و تأثرات فرهنگ و سیاست است. بررسی سیاستهای فرهنگی و فرهنگسیاسی، مطالعهی سیاسی فرهنگ مردم و مطالعهی فرهنگی سیاستهای زندگی روزمره را به جایی رسانده است که دیگر، پیگیری روابط قدرت، در عادتها و علاقهها و داد و ستدهای مردم از پیگیری آن در روابط سیاستهای دولت و جامعهی مدنی و روابط بینالملل ( که در واقع، روابط بین دولتها است) کم اهمیتتر نیست.
اینجاست که نگاهی مانند نگاه گیدنز لازم میشود. او سبک زندگی را سیاست زندگی میداند. او در کتاب اساسنامهی جامعه، افراد را در یک ساخت اجتماعی میبیند که همزمان با کنش بازاندیشانهی خود آن ساخت را ویرایش، دگرگون یا تثبیت میکنند. بنابراین، مردم با گزینش شیوههای زندگی روزمرهی خود، به گونهای معنادار و نمادین با هم و با دولت و دیگران، ارتباط برقرار میکنند و هویت خاص خود را میسازند. آنچه را زمانی، طبیعت و زمانی دولت تنظیم میکرد، امروز بیشاز پیش، تعامل گروههای مردم تنظیم میکند و معنای نمادینِ سیاسیِ چگونه زندگی کردن مردم، پررنگتر شده است.
پیچیدگی سیاست روزمره در زندگی مردم آنجا بیشتر میشود که دولتها و سایر دارندگان منابع سلطهگری و فشار ساختاری، میکوشند از طریق رسانهها و تنظیم بازار و تخصیص منابع مالی و به کار گرفتن نخبگان و حتی به گفته مانوئل کاستلز، تعامل با قاچاقچیان و باندهای تبهکار و ایجاد ویروسهای بیولوژیک و ویروسهای فکری، زندگیهای روزمره را دستکاری کنند. البته موضوع به همین اعمال ارادی ختم نمیشود. میشل فوکو، تصادفی از عوامل مختلف ارادی و غیر ارادی را میبیند که به زبان او، نوعی از عقلانیت را در دورهای از تاریخ بر میسازد. عقلانیت در اینجا به معنای روندهایی است که چنان در زندگی مردم عادی میشود که همه بدیهی میپندارند. فهم متعارفی که نه در سنت بلکه در آسیاب گرایشهای مردم به شبکهای متنوع از نزاع گفتمانی و گزینشهای راهبردیِ چگونه زندگی کردن، ساخته و دگرگون میگردد و در پیچیدگی دریافتِ روایتهای متناقض از واقعیت، حالتی سیال مییابد.
در شرایطی که به آن اشاره شد، لنگر تسکین کجاست؟ پییر بوردیو در اثر تفکربرانگیز خود، تمایز، چگونگیِ دستیافتن گروههای مردم به لنگری از تسکین و هویتی خودخواسته (یا خودخواسته پنداشته شده) را نشان میدهد. برای جمعبندی منظور وی، از نقدهای فلسفی او در این کتاب میتوان گذر نمود و در یک سادهسازی، توضیح سلیقه به عنوان نوعی عادتواره را محور کار او دانست. Taste ، ذائقه یا سلیقه چیزی است فردی و درونی مانند کشش، نوآوری، ظرفیت، انتخاب، ترجیح، پسند. به نظر بوردیو، تحلیل روانشناختی و فردیدیدنِ سلیقه، ما را به خطا میاندازد. سلیقهی فرد به باور وی، نوعی عادتواره یا Habitus است و حاصل میدان یا .Field یعنی نوع جامعهپذیری، موقعیت فرد و آموزش، عادتوارههایی را برای فرد میسازند. در نتیجه، برای اتصال جلوههای سلیقهی فرد در موارد مختلف، نختسبیحی میتوان دید. متضاد دانستنِ لذتهای زودگذر و فوری فرد با لذتهایی که به تأخیر انداخته شدهاند، گمراهکننده است و باید سلیقهی فرد با تمام تنوع در امور مختلف را در عادتوارههای او دید چرا که سلیقه چیزی است درونی و به انتخابهای بیرونی فرد قابل فروکاستن نیست.
برای مثال، ممکن است کسی عادتوارهی کمیابجویی داشته باشد و از این رو، کلکسیونر جواهرات باشد. با زیاد شدن تعداد کلکسیونرهای جواهرات و نبود توان مالی رقابت با آنان، وی به دنبال جمعآوری تمبر میرود. نه تمبر، نه جواهر و نه کلکسیون ساختن، سلیقهی او نیست. سلیقهی او همان لذت بردن از چیز کمیاب است که امری است درونی و فردی اما جلوههای ظاهری متفاوتی یافته است. به همین ترتیب، میتوان نوع سخنگفتن، تفریح، رأی دادن و موارد مختلف در زندگی گروههای مردم را در ارتباطی درونی با هم دید. این عنصر درونی که نمایشهای عینی گزینشهای مردم به هم پیوند میزند، یعنی سبک زندگی آنان را برای جامعهشناس قابل مطالعه میسازد، سلیقه یا عادتوارههای آنان است. به باور بوردیو، فرد در جامعهپذیری، نظام قشربندی اجتماعی را درونی میکند اما طبق شرایط ویژهی خود و به شکلی یکتا و با حسی از متمایز شدن. بنابراین، باید توجه نمود که جامعهشناسان متأخر نیز هستهای اجتماعی برای سلیقه قایل هستند. همانند فهم متعارف که نظام قشربندی اجتماعی و رفتارهای مناسب در کنش متقابل در آن نهادینه اند اما هر فرد به شکلی آنها را انجام میدهد.
به هر روی، سبک زندگی محصول توازن قوای سرمایهی فرهنگی مردم و شرایط اجتماعی است. سلیقهی فرد برای ارضای میل به تمایز، به نمادهای فرهنگی متوسل میشود. نمادهایی که بیش از هر چیز در مصرف آشکار میشوند. مانند چگونه پوشیدن و کجا غذا خوردن و چه تفریحی داشتن. در همین موارد است که سیاستهای فرهنگی متعارض با هم درگیر میشوند تا معلوم شود با شرایط اجتماعی موجود در هر جامعه و برای هر گروه از مردم، کدام سبک زندگی، احساس بهتری از تمایز و تشخص به فرد فرد آنان میدهد و تمایز، یعنی نشان دادن تفاوت با دیگری. پس معنای ذهنی دیگری اهمیت مییابد و زمینهای میشود برای نفوذ در افکار عمومی زیرا اگر سبک زندگی فرد با دیگری همسان شود، با او احساس هویت یکسان و خودیبودن خواهد یافت. چه بسا مردم یک کشور که به گروههایی از مردم یا دولت همان کشور همچون بیگانه و به گروههایی از مردم در کشوری دیگر یا دولت کشوری دیگر، به چشم خودی مینگرند.
افراد در نوع لباس پوشیدن، جدا شدن از چه گروهی را مد نظر دارند؟ آیا میخواهند خود را از فقرای جامعه متمایز کنند و ثروت خود را به نمایش بگذارند؟ آیا با پوشاندن بدن، خود را از برهنگی موجود در فرهنگی دیگر متمایز میکنند؟ آیا با نوع پوشش، به قومیت خود اشاره دارند و خود را از اقوام دیگر متمایز میکنند؟ در لایهی زیرین تمایزی که ایجاد میشود، این مفهوم وجود دارد که دیگری در نظر افراد کیست و از کدام دیگری باید متمایز بود و این تمایزبخشی، همان آفرینش هویت خویش است. من چه کسی هستم، بیش از هر چیز در پاسخ به این که من چگونه مصرف میکنم، آشکار میگردد و مجموعهی چگونه مصرفکردنهای فرد را در سبک زندگی او میتوان به هم پیوند زد. به سخن گیدنز، مطالعهی سبک زندگی، مطالعهی آشکار شدنِ هویت فرد در شکلی مادی و عینی است.
منابع:
· ذکایی، محمدسعید (1381). خرده فرهنگ، سبک زندگی و هویت. رشد آموزش علوم اجتماعی، شمارهی20، 20-27.
· مهدوی کنی، محمد سعید (1387). مفهوم سبک زندگی و گستره ی آن در علوم اجتماعی. فصلنامهی تحقیقات فرهنگی، شماره 1، 230-199.
· Bourdieu, Pierre (1984). Distinction, a Social Critique of the Judgement of Taste. Translated by Richard Nice, Massachusetts, Harvard University press.
· Durkheim, Emile (1964). Essays on Sociology and Philosophy. London, Harper Torch books.
· Giddens, Antony (1985). The Constitution of Society, Outline of the Theory of Structuration. Cambridge, Polity Press.
· Marx, Karl (1964). Selected Writings in sociology and social philosophy. London McGraw hill.
· Simmel, George (2004). The Philosophy of Money. Translated by Tom Bottomore and David Frisby, third edition, New York, Routledge, 2004.
· Veblen, T (1980). The Theory of leisure class. London, Oxford.
· Weber, Max (2005).The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism. London, Routledge.
سپاس؛ بسیار بهره بردم
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
سهراب سپهری