به هر ایرانی که در هر کجای دنیا، از گذشته تا آینده، جایزهی فیلمسازی گرفته، شادباش میگویم! به خاطر آن که توانسته است موانع را به نفع کاری فرهنگی جابهجا کند و اگر شده حتی به قدر سر سوزنی تغییر دهد. چنین کاری در ایران، حتی بزرگتر از خود فیلمسازی است چرا که قواعد مشخصی آنجا وجود ندارد و فیلمساز باید پاسخگوی سلیقههای زیادی باشد! بهطور جداگانه به اصغر فرهادی شادباش میگویم نه تنها برای این جایزه که برای همهی جایزههایش و بیش از همه برای فضای گفتوگوی فرهنگی که گرد ساختههایش برپاست و بیش از همه برای نامهی عدمحضورش و پاسخش به همهی قدرتطلبانی که میخواهند چهرهی فرهنگی ایران را مخدوش کنند.
این جملات بهرام بیضایی، آنقدر گویا هستند که نیاز به افزودن هیچ نکتهای در این زمینه نیست و من آغازی بهتر از این برای یادداشتی در مورد فیلم فروشنده نیافتم. فیلمی که دومین جایزهی اسکار را برای اصغر فرهادی و برای ایران به ارمغان آورد و در همان زمان که هر روز رسانههای مختلفی، ایران را یک خطر مینامند، نام کشورمان را به نام نامی فرهنگ، بر سر زبانها انداخت. از این خوشایندتر، آگاهی کارگردان این فیلم به اهمیت ایران فرهنگی است. ایرانی که در دایرهی هیچ ایدئولوژی بستهای نمیگنجد و در سرگذشت درازآهنگ خود، همواره توانسته است از بند تنگ تعریفهای محدودکننده برهد. فرهادی نیز با انتخاب خود، بزرگی این ایران را به نمایش گذاشت و خواب نگاههای ایدئولوژیک به ایران را برآشفت!
بسیارانی ایراد گرفتند که: نمایندگان فرهادی، نمونهی خوبی از ایرانیها نیستند. خانم انوشه انصاری، بدون حجاب جایزه را گرفت و ایرانیها حجاب دارند. آقای فیروز نادری، نماد ثروتمندان است و ایرانیان فقیر بدون نماینده ماندهاند. فیلم با انتقاد به سیستم جهانی، سیستم سیاسی کشور را توجیه کرده است. فیلم ضد زن است. فروشنده، ضد غیرت است و... اما نمایندگان فرهادی گفتند ما فضانورد هستیم و آمدن ما به این معناست که وقتی بیرون از جو زمین به این سیارهی زیبا بنگرید، جهانی میبینید بدون مرز و چه تنگنظرانه مییابید دستهبندی کشورها به دوست و دشمن و فروکاستن آدمیان را به ملیت آنها!
پیام کارگردان نیامده برای اسکار، ضرورت زدودن تبعیض ملیتی بود. چنان که تبعیض قومیتی، نژادی، مذهبی، زبانی، کاستی و مانند اینها، فاجعهبار است، تبعیض ملیتی نیز میتواند زمینهساز شوربختی برای نوع بشر باشد. برخی گفتند که این جایزه سیاسی بود! بله! اعضای آکادمی اسکار به هر حال، انسان هستند و جهتگیری سیاسی در رأی آنان مؤثر است چنان که جوایز آرگو، دوازدهسال بردگی و بسیاری فیلمهای دیگر هم سیاسی بوده است. حتی جوایز جشنوارهی کن هم میتواند سیاسی باشد و نمونهی بارز آن، فیلمِ آبی گرمترین رنگ است. چه جای شکایت است وقتی فیلمی پیام انسانی دور از تبعیض با خود دارد؟ آیا هنر برای ساختن دنیایی بهتر نیست؟ در ضمن، باید به یاد داشت که فروشنده پیش از این، بیش از ده جایزهی ارزنده در کارنامه داشته است و در هر جشنواره و رقابت معتبر نیز که شرکت کرده، نامزد دریافت جایزه بوده است.
پرویز کیمیاوی چه زیبا نوشت که: تقسیم فیلمها به نام حکومتها درست نیست. باید به سینمای ایران افتخار کرد و نمیشود هر آنچه از این میان را نمیپسندیم با برچسبی ناسزاآلود برانیم. در مقابل نامهربانی و حتی بیادبی برخی تریبونداران داخلی و خلافآمدِ داوریهای بسیاری از ما ایرانیها که دوست داریم در هر اثری، از همهی مشکلات محلی، ملی، بشری و شاید کیهانی، سخن گفته شود، فرهادی در هر اثر، بر جنبهای ویژه از روابط انسانی و ذهنیت و انتخاب انسانها متمرکز میشود و شاهکاری برای اندیشیدن میآفریند. او هنر و صنعت فرهنگی خود را به کار اندیشیدن میگیرد. میداند که برای اثرگذاری، باید انتخابی سخت داشت و بسیاری از جنبههای مهم ماجرا و هر آنچه را در خدمت پرابلماتیک نمودن موضوع خاص و محوری فیلم نیست، فراموش کرد. همین است که از او، چهرهای متفاوت میسازد.
همچنین، حساسیت و فهم ژرف وی از مشکلات جامعه و جهان، سبب شده است که نگاه او افزون بر ملاحظات فنی و هنری، اندیشمندانه و درک جامعهشناختی او از ذهنیت انسانی که در روابط اجتماعی برساخته میشود، توجهبرانگیز باشد. جدای پذیرفتن یا نپذیرفتن ایدههای او، همواره فیلمهای او پس از پایان، در ذهن بینندگان دوباره آغاز میشوند و گفتوگوهایی جدی بر میانگیزند و به باور من، جدیترین فیلمها از نظر اجتماعی، همین ویژگی را دارند. گفتوگوهایی که او بر میانگیزد، رنگ و بوی ایرانی دارند و دقیقا به همین دلیل است که جهانی هستند. تا زمانی که تاریخمندی و مکانمندی نباشد، جهانی شدن در حد شعاری پوچ، گمراهکننده باقی میماند. او در دنیای فریبکار امروزی که همواره در گوش ما تکرار میکند که قضاوت نکن، بی هیچ محافظهکاری فریاد میزند که قضاوت کن اما بدان که قضاوت سخت است و داور باید شایستهی داوری باشد و داور شایسته، پیش از هر چیز، لازم است از چشم دیگری نیز بنگرد و دنیای او را درک کند. دشواری داوری را نشان دادن، ترساندن داوران نیست بلکه بیرون راندن ناداوران از این میانه است!
در 26 فوریه 2017، شب اهدای جوایز اسکار، هزاران نفر از نقاط مختلف انگلیس در میدان ترافالگار لندن، برای دیدن فیلم فروشنده آمدند. بیش از پنجاه هنرمند انگلیسی خواستار اکران عمومی فیلم اصغر فرهادی در جلوی سفارت امریکا شده بودند و صادقخان، شهردار لندن، امکان نمایش رایگان برای عموم را فراهم کردهبود. بسیاری، ساعتها در سرما انتظار کشیدند تا نمایشی از همبستگی ضدتبعیض را پدید آورند. اصغر فرهادی در پیامی ویدیویی، آنان را سپاس گفت. نمایشی که از هر جهت پر از روابط و شرایط ایران بود، این فرصت را برای آنان پدید آورد که ساعتی به جای یک ایرانی و در شرایط عماد، رعنا و دیگران قرار گیرند. آنجا بود که میشد حس کرد، انسان چه آسان با هر ملیتی ممکن است رعنا و عماد شود و پیام فضانوردان، در هوای سرد لندن، در میان گرمای انبوههی ترافلگار، حس شد. پیامی که ایران فرهنگی برای جهان فرهنگی مردمان آنجا و هر جا داشت. به سخن فرهادی، حرف این بود که در رفتار با بقیه عادلانه رفتار کنیم گرچه دشوار است فهم این که رفتار عادلانه چیست! آیا عادلانه بود که عماد آن مردِ واردشده به حریم خصوصی همسرش را به حال خود رها کند؟ آیا عماد نگران آبروی خود باید میبود، حتی وقتی که رعنا میگفت انتقام نگیر؟ این انتقام و غیرت کور بود یا عدالت؟ برجستهساختن مسأله، مقدمهی گفتوگو و توافق احتمالی بر پاسخِ بهتر است.
فرهادی میگوید: این فیلم دعوت به گذشتِ بیدلیل نیست! موضوع این است که تو در جایگاهی نیستی که خودت، هم شاکی باشی و هم قاضی و هم مجری حکم. حتی در فقه اسلامی اگر کسی در این موقعیت قرار بگیرد و طرف مقابل را بکشد، او را اعدام میکنند. به نظرم این فیلم بیشتر از اینکه تلخ یا ناامیدکننده باشد، نگرانکننده است و باید باشد. این قصهها بسیار امیدوارکنندهاند، چون به تماشاگر، امید و انگیزه برای یافتن راهحل میدهند. بعد از دیدن فیلم، افراد حس میکنند که ورود به حریم شخصی یک خانواده، چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. این فیلم میتواند مانند یک ترمز باشد و وجدان برخی افراد را خاکروبی کند.
کنار گذاشتن قانون در این فیلم، گرچه دلایل احساسی آشکاری دارد، باعث میشود شخصیت اصلی فیلم (به بیان خودش در جایی دیگر) به تدریج گاو شود. چیزی که شاید برای گروه بزرگی از یک ملت نیز اتفاق بیفتد و باید نگران بود که چنین نشود. به هر حال، عماد چه باید کند؟ اگر قوانین جامعه با عرف سازگار نباشند و فرد در رجوع به پلیس و دادگاه، احساس بیآبرویی کند، چنان که رعنا چنین حسی دارد، چه باید کرد؟ آیا باید خاموش ماند؟ فرهادی میگوید: داستان از جایی شروع میشود که عماد نمیتواند سراغ قانون برود. مانعی به اسم آبرو و درخواست همسرش سر راه اوست. اما جزای آن مرد حریمشکن چیست؟ بههرحال وقتی دیگران عماد را تحت فشارش میگذارند، مسیر شخصیت او عوض میشود و خودش برای همه تصمیم میگیرد. قانون را کنار میگذارد و همسر خودش را هم کنار میگذارد. تصمیم میگیرد خودش مجری قانون شود و همان کاری را میکند که خودش از آن آسیب دیده است. وارد حریم خصوصی زن مستأجر قبلی میشود. وارد حریم خصوصی دانشآموزش میشود و موبایلش را چک میکند. وارد حریم خصوصی همکارش در تئاتر میشود و روی صحنه به او ناسزا میگوید. نقطهی تبدیل شدن عماد به یک شخصیت دیگر، از اینجا آغاز میشود که به سمت قانون نمیرود؛ عماد خشم خودش را بارها در مقابل مرد حریمشکن، شاید به خاطر موی سفیدش کنترل میکند. سپس، خود آن مرد باعث میشود عماد با وجود آن همه خودداری، زندانیاش کند. با این حال، عماد به جای قانون وارد عمل شده است و از این جهت، خود او هم آغازگر شکستن حریمهایی است.