پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

آلبالو خشک

 سال ۸۳ مطلبی برای یکی از روزنامه ها نوشتم. امروز که نگاه می کردم به نظرم رسید بعد از ۶ سال هنوز جای خواندن دارد. این بود که گذاشتمش اینجا.

 

ما انحصار امکانات در دست عده‌ای محدود را محکوم می کنیم . ما عدم رعایت قوانین را محکوم می کنیم . ما اصلاحات را هم به خاطر اینکه بازیچه ی امیال سیاسی آنان که موضوع اصلاحات بودند شده است محکوم می کنیم. ما تمام صورتهای تبعیض جنسیتی را محکوم می کنیم . ما ،محدودیت های اجتماعی به ویژه محدودیت روابط آزاد را محکوم می کنیم ...

ما چه قدر محکوم میکنیم! یاد فروشنده‌ی دوره‌گردی می‌افتم که می‌گفت: «تخمه‌ی خوب دارم، آلبالو... نخودچی کیشمیش، آلبالو... شکلات و آجیل، آلبالو...» گفتند آقا این آلبالو چرا هی تکرار می‌شود؟ گفت من آلبالو فروشم، بقیه‌اش برای بازارگرمی است.

 جالب است که ما خیلی از اعمال جمعی و صورت‌های فعلی خودمان را هم محکوم می‌کنیم . در نهایت می‌شود گفت: ما خودمان را هم محکوم می کنیم . چگونه است که این تناقضِ داشتن یک ماهیت و محکوم کردن همان ماهیت در دیگران را به راحتی توجیه می‌نماییم ؟

انسان با ابزار سازی و توسعه ی این ابزارها در ذهن و بینش خویش به وادی فرهنگ گام می نهد. اگر توسعه‌ی فرهنگ ها را بر پایه ی این توسعه ی ابزاری و تعدد انتخاب های جمعی بپذیریم ، آنگاه باید قبول کرد که فرهنگ امری‌است بسیار ضعیف و آسیب پذیر و نیازمند مراقبت. شاید به خاطر همین باشد که پدر بزرگ اندیشه های نوین امروز ، با سبیل پهن اش و بر پایه ی نگرش ویژه اش ، فرهنگ را مقوله ای زنانه می نامد .

به یاد بیاوریم که معمولاً یکجا نشینان از کوچ نشینان شکست خورده اند . آنان برای حفاظت از نخستین تمدن ها به ساختن ابزار های بیشتر ، دیوار ساختن ، خندق کندن ... روی آورند . نژاد های وحشی مثل مغول ها و بربر ها ، بارها تمدن ها را مورد حمله و آسیب قرار داده اند . فرهنگ ها و تمدن ها ( اگر ایراد نگیرند که تمدن و فرهنگ نباید در ردیف و جنس یکسان آورده شوند ) برای حفاظت از خویش و مرزبندی با گروه هایی که آنان را بی‌فرهنگ یا با فرهنگ‌های بدوی‌تر دانسته اند ، ابزار های عینی و ذهنی بسیار آفریده اند .

گفتگوی تمدن ها و فرهنگ ها که از شیک ترین شعار های جهانی امروز شده است موانع بسیار پیش رو دارد و از جمله مهمترین آنها برخورد با فرهنگ هایی است که به مرحله ی گفتگوی آزاد و دور شدن از فضای تهدید و ارعاب چه از لحاظ داخلی ، چه برون تمدنی نرسیده اند .

برای گفتگوی درون و برون تمدنی باید ابزار های تضمینی مورد قبول عام پدید آورد . چهارچوب‌های آفرینش این ابزارهای موثر ، قوانین اند . قوانین از عرف ها و توافق ها دفاع می کنند و استحکام روش های مسالمت آمیز را پی می ریزند . اکنون ، در فرهنگ ایرانی این ابزار ها بسیار ضعیف اند لذا ما محکوم می کنیم . راه های مقابله با وضع موجود را نمی‌شناسیم . تجربه های تغییر دموکراتیک و تجربه های جمعی اندک داریم . نظام آموزش و زندگی اجتماعی مبتنی بر لطف و مرحمت ، لطف و مرحمتی که در ورای آن انتظار های بسیار که بسیاری اوقات ، غیر عقلانی هم هستند خفته است ، شیوه ی معمول ارتباطی ماست .

حجم اطلاعاتی که در باره ی حقوق شهروندی و اجتماعی در ذهن یک جوان پدید می آید و سبک زندگی وی را برای دوره های آینده ی زندگی فراهم می کند شاخص های روانی و واکنش های او می شوند و تجلی آنها را می توان در کنش های اجتماعی یافت . وقتی این حجم به صفر میل می‌کند تکیه و تکیه‌گاه های خویشاوندی و رابطه سالاری پر رنگ می‌گردد. در چنین اوضاعی از گفتگو دم زدن تنها روکشی است بر بی نظمی های ذهنی و عینی افراد اجتماع .

گفته‌اند که فرهنگ ایرانی بر اساس قدرت ابزار ها و پیشینه ی طولانی اش مغولان و ترکان و بادیه نشینان و ... همه ی مهاجمان را از درون متحول ساخت . اما شاید در مقابل بتوان گفت: فرهنگ ایرانی، به جای درگیر شدن و پس راندن با آن شیوه های رفتاری که به هر دلیل چیره می‌شوند، حتی اگر جاهلانه باشند ، آنها را جذب می‌کند و ظاهری موجه به آنها می دهد و این شاید همان رنگ ایرانی‌بودن بود که بر بدنه ی بیمار فرهنگ گسیخته‌ی مردمان این سرزمین پاشیده شد و آنها را یکرنگ نمود .

جنبش های اجتماعی دوره‌ به دوره ، این عدم توازن ابزاری و پاره پاره بودن را با شستشوی رنگ زدایانه و رنگ آمیزشان نمایان تر می سازند . گرایش گسترده ی کتاب سازان و کتب خوانان ایرانی به ظواهر پست مدرنیته ، شاید شاهدی بر این پاره پاره بودن باشد .

بررسی این موارد ، ژرف کاوی و واکاوی ویژه ای می طلبد . ذکر سطر بالا به این معنا نیست که فرهنگ ما نابود شده است . بلکه لزوم بازنگری شیوه های تعاملی و تدافعی را و کوشش برای از کاستن ضعف فرهنگی را فریاد می‌زند. البته اگر عقب نشینی مردمان متمدن مقابل جماعت بدوی را ضعف بدانیم ، این ضعف را می‌شود  بدیهی انگاشت .

فرض کنیم در میان افرادی هستیم که می خواهند از یک چشمه آب بردارند . در برخوردی بدوی، این افراد به ترساندن و رماندن هم روی می آورند و زور بازو نخستین راه بهره گیری از چشمه می گردد . مدرن شدن افراد ، تجربه های جمعی آنها در امر رعایت حقوق یکدیگر است . آنها به این نکته می رسند که اگر به ترتیب نوبت ،یعنی به سهم‌خویش، از این منبع استفاده کنند هزینه ی کمتری صرف می کنند و نسبتا به فایده‌ی افزونتری می رسند . این مرحله ای است از تجدد و صورتبندی عرف مدرن . اما اگر عده‌ی معدودی پیدا شوند و با روش های بدوی باز به چشمه هجوم ببرند و هر روز در زمانی کوتاهتر به مقصود برسند و یا حتی انحصار استفاده از آن را در اختیار گیرند واکنش تعامل گران مدرن یعنی همان افراد خو کرده به روش نو چه خواهد بود ؟ به یاد آورید که آنان در میان این جمع و صاحب زمان و منابع محدود هستند . آیا در این شرایط به سهم‌ بندی و کنش دموکراتیک دل می بندند ؟ اگر می‌خواهیم منصفانه قضاوت کنیم به زندگی روزمره خویش بازگردیم . نمونه های زیادی خواهیم یافت .

تبعیض و تردید و اهمال در قوانین و نبودن ضمانت و شفافیت اجرای قوانین باعث می شود در عین حال که پشتوانه‌ی فرهنگی وجود داشته‌باشد، مردمان به  رفتارهای مایوسانه و جاهلانه در غلطند و آنگاه از فرهنگ غنی آنان چه باقی خواهد ماند؟ تفاخر و تغافل . ما آنها را که از شیوه های نامشروع به چشمه دست یافته اند محکوم می کنیم . اما حاصل این همه محکوم کردن چیزی در حد هیچ است .

پدر کش یا پسر کش بودن فرهنگ ها بحثی است در نقد ادبی . با بررسی گردنه های ادبیات و تاریخ ایران ، هر از گاه پدران پسران را کشته اند ؛ دست کم کور کرده اند . تحلیلگران نقد ادبی این موضوع را نماد سنت گرایی این فرهنگ دانسته اند . در مقابل فرهنگ هایی که همواره پسران پدران را از پای در آورده اند ، که آنها را فرهنگ های نو شونده نام نهاده اند . اگر به گذشته ملت ایران ( اگرچه « ملت » نامیدن ایرانیان شبهه‌انگیز باشد ) بازگردیم جوان نبودن نسبت جمعیتی قابل توجه است . حال این کمبود جوانان با پیر سالاری و سنت گرایی را اگر پیوند دهیم و تنازع بقای داروین را هم از یاد نبرده باشیم ، همسازی محافظه کاری و دین یاری و انجماد عرف های عتیق ، مثلث قدرت در اجتماع کهنه پرست و بت پرداز را آشکار تر می کند .

شاید بیاندیشیم با چنین اوصافی ، صلبیت این فرهنگ خلل ناپذیر است . به ویژه آنگاه که فیلسوفان نو عملگرا فریاد بر آورند که صلح دوستی و عدالت طلبی و آزادی خواهی و اساسا هیچ چیز فطری نیست و فطرت به این  معنا اسطوره ای کهن است . اگر پذیرفته باشیم که ما در تربیت و آموزش و تجارب بشری خیر و شر را بنا می نهیم و خمیر مایه ی خویش را در گیر و دار همین ارزش گذاری های جمعی و انتخاب های فردی می یابیم پس سنت پرستی همزاد و همراه ماست تا سینه ی خاک . پس ما همواره باید محکوم کنیم تا بلای جوانی از سابقه ی عمرمان در گذرد و به جمع یورش بران به چشمه در آییم .

اما آنچه مرا به نوشتن این سطور وا داشت اینها نیست بلکه تیتر یکی از جراید بود که اینچنین خبر می داد : « جوان ترین کشور دنیا » و آن دیگری که « امسال، نسبت سنی بی سابقه جوان در تاریخ ایران » . . .

واقعیت این است که در وضعیت ویژه ای هستیم . و شاید از آن گونه که هیچ سیاست‌مداری یا حکومتی یا غفلت جمعی نتواند پیامد های نوگرایانه ی آن را بپوشاند. پیامد هایی که از دوره‌ی اصلاحات آغاز گشت و برخی با تحلیل های جمعیتی و صرفاً سیاسی آنرا ساده انگاشتند غافل از آنکه موج های نو در راه اند. غافل از آنکه جوانان با مطالبات اجتماعی شان بر این سوی الاکلنگ نشسته اند و سیاست مداران سنت‌پرست را در آن سو به بالا می فرستند .

« پیگیری مطالبات اجتماعی حربه ای است برای فرا رفتن سیاست مداران » کهنه روشنفکران چنین گویند .

« نسل نو سطحی است ، فریب اش می توان داد » ، کهنه سیاستمداران چنین گویند .

« تحول ، بدون تغییر ساختار سیاسی ، فریبی بیش نیست »  ، کهنه مبارزان چنین گویند.

اما کفه ی جوانان هر روز سنگین تر خواهد شد و آزادی های اجتماعی به ناچار پاسخ مطالبات آنها خواهد بود . شاید زمان محکوم کردن به سر رسد و « آنگاه که جوانان بر زمین فرود آیند خیالپردازان را در آسمان رها سازند .

«چگونه بی وزن شدند سیاستمداران » پیرترین متعجبان چنین خواهند گفت .