رلوف هورتولانوس و انجا میشلز
ترجمهی لیلا فلاحی سرابی و صادق پیوسته
گزارشهایی خبری را اغلب میشنویم که میگویند: شخصی مرده در خانهاش یافت شده است. هرچه مرگ بیشتر مورد غفلت واقع شود، به چنین گزارشهایی بیشتر توجه میشود. سوالات معمولی که روزنامهنگاران از همسایگان خواهند پرسید چنین اند: آیا متوفی را میشناختید؟ آیا متوجه نشدید که او برای مدتی از خانه خارج نشده است؟ این نوع اخبار، احساس ناخوشایندی از خود به جا میگذارد. این سوالات دربارهی خیابان و محل زندگی شخص افزایش مییابد: آیا چنین چیزی در اینجا هم ممکن است اتفاق بیفتد؟ فرانسه در تابستان 2003، تحت تأثیر خبر مردن تعدادی انسان بود. انسانهایی تنها که به علت موج گرمایی که چندین روز به طول انجامید، مرده بودند. ظاهرا، شبکهی غیر رسمی خانواده، دوستان، آشنایان و همسایگان، ناکافی یا کاملا غایب بودند و سیستم حرفهای از نشان دادن واکنش مناسب ناتوان بود. نمونههای دلخراش دیگری از انزوای اجتماعی در جامعهی مدرن ما وجود دارد. ما همواره دربارهی مردان و زنان مجردی میخوانیم که خود و خانمان خود را فراموش میکنند. در دهههای اخیر، صحنهی خیابان در شهرهای بزرگ شاهد افزایش بیخانمانها بودهاست: مردی که باقیماندهی غذا را در سطل زباله جستجو میکند، زنی که در خیابانها پرسه میزند و مور مور کنان با خودش حرف میزند. رؤیت چنین انسانهایی باعث شگفتی ما میشود که چگونه چیزهایی تا این حد وخیم اتفاق میافتند و آیا پس از این، کسی به فکر این انسانها خواهد بود؟
از مشاهدهی این نمونههای دردآور انسانهای منزوی اجتماعی، این پرسش بر میآید که آیا ما با گروه کوچکی از انسانها که از جامعه کناره میگیرند سر و کار داریم یا این فقط نوک کوه یخ است و مابقی آن زیر آب مخفی مانده است؟ به عبارت دیگر، آیا در جامعهی ما افراد بسیار زیادی هستند که به دلایل بسیار از جهان اجتماعی و جمعیِ بریدهاند؟ و آیا دستهبندیهای مشخصی وجود دارد؟- برای مثال- مهاجران قدیمیتر، کسانی که هرگز با جامعه مرتبط نشدند و در انزوای کامل تغییر مکان دادند و زندگی میکنند و مادران تنهایی که امکاناتی برای مشارکت در زندگی اجتماعی یا جمعی نمیبینند- یا اینکه آیا انزوای اجتماعی بر هر عضو جامعه تأثیر میگذارد؟ آیا میتوان آن را به عنوان خطر شخصی جامعهی مدرن مشخص نمود؟
زمانی که شما اهمیت اساسی دلبستگیهای اجتماعی را برای روابط شخصی و زندگی اجتماعی راحت ملاحظه میکنید، جلوههای متفاوت انزوای اجتماعی تلختر میشود. «تلوزیون احساسات» بیان وضعیت کسانیست که میخواهند وارد روابط جدید شوند یا روابط گسیختهی خود را بازسازی کنند. ما تلویزیونی از واقعیت داریم که نشان میدهد، چطور انسانها هفتهها یا ماهها با یکدیگر زندگی میکنند و چطور روابط بینشان توسعه پیدا میکند. بینندگان تلویزیون با شخصیتهای نمایشهای تلویزیونی آشنا میشوند که هر روز به خانههایشان وارد میشوند و همچون جانشینی برای ارتباطات با خانواده و دوستان به نظر میرسند: بینندگان بخشی از اوج و فرود احساسی در زندگی این شخصیتها هستند. اهمیت روابط اجتماعی در بازار در حال پیشرفت خدمات دوستیابی و همسریابی و فضای فزایندهای که آگهیهای شخصی در روزنامهها و وبسایتهای دوستیابی به خود اختصاص میدهند، دیده میشود. همچنین تغییر جهت توجه عمومی افراد از سازمانهایی مانند سپاه رستگاری و آگهی غیرتجاری در تلوزیون به سمت ایجاد آگاهی مدنی برای انسانهایی که در وضعیت تنهایی مشترک هستند جشمگیر بوده است.
آیا دلیلی وجود دارد که فرض کنیم در دوران مدرن، ایجاد و حفظ ارتباطات اجتماعی مشکلتر شده است و خطر انزوای اجتماعی در حال افزایش است؟ آیا در جامعهی ما، پیامدهای فردگرایی در میان خطرات قرار گرفتهاند؟ مسلما فرد کمتر متکی به نفس است و کمتر میتواند به پیوندهای اجتماعی سنتی مانند کلیسا، همسایگی، خانواده، کار، حزب سیاسی یا اتحادیه کارگری برگردد، از این رو فرد معنای زیادی از دست داده است. آشکار است که همهی پیوندهای اجتماعی ناپدید نشدهاند، ولی سبک زندگی فردگرا، شخصیت جامعه را تغییر داده است. این اثرات میتوانند در زندگی شخصی، در ارتباط میان انسانها و محیط اجتماعی عمومی دیده شوند. انسانها در گذشته به داشتن تعداد محدودی پیوندهای نسبتا پایدار (ازدواج، خانواده، کار، همسایگی، فعالیت در باشگاهها) عادت داشتند، اما امروزه پیوهای نسبتا زودگذر بسیاری وجود دارد. اجتماعات نسبتا کوچکی که انسانها در آنها زندگی میکردند راهی برای برقراری پیوندهای اجتماعی متعددی را پدید آوردهاند که انسانها باید از آنها تبعیت کنند. درون هریک از پیوندهای اجتماعی، انسانها باید با انتظارات و الگوهای نقشی متفاوت سر و کار داشته باشند.
موازی با گسترش فردگرایی در جوامع غربی، در نیمهی دوم قرن بیستم، دولتهای رفاهی دراروپای غربی توسعه یافتند. ممکن است تفاوتهای آشکاری میان کشورهای اسکاندیناوی، انگلستان، هلند و اروپای جنوبی وجود داشته باشد، اما همه جا نظام کمابیش وسیعی از منافع اجتماعی عمومی برپا شده است که انسانها را نسبت به آنچه که عادت داشتند کمتر به اعضای اجتماع وابسته ساخته است (اسپینگ- اندرسون، 1990). اکنون همه ی انواع نهادهای اجتماعی، نقشی در زندگی اجتماعی انسانها بر عهده دارند، به این علت که ارتباطات غیر رسمی میان افراد تا اندازهای رسمی شده اند (برای مثال، در مراقبتهای بهداشتی). در دهههای اخیر، بسیاری از ارتباطات شخصی با انجمنهای نهادی جایگزین شده اند.
این پیشرفت ها، آزادی و امکانات بیشتری برای خود- مختاری ارائه می کنند. ولی همچنین به مهارتهای جدیدی نیاز است. اگرچه عدم ظهور ساختارها و الگوهای اجتماعی گسترده امکاناتی برای رهایی، پیشرفت و خویش فرمایی فراهم ساخت، ولی از سوی دیگر ناامنیهای بزرگی را بوجود آورد. در این زمینه، بِک (1986) از خطرات فردگرایی، خطراتی که نسبت به نابرابریهای طبقه محور دوره های دیگر، بیشتر شخص محور هستند صحبت می کند. از آنجا که در گذشته، سنتها و قواعد وابسته به آنها، راهنمای کنشها بودند، این روزها، مردم باید از میان امکانات بسیاری که موجود است، دست به انتخاب بزنند و راهشان را پیدا کنند. در این زمینه، همهی افراد شرایط یکسان ندارند (کنور- ستینا، 2001؛ اورباخ، 1998). در حالیکه برای برخی انسانها، فرصتِ آزادی، رفاه بیشتر و ارتباطات متنوع پدید آمدهاست، برخی دیگر احساس میکنند میان اجتماعات پهندامنه و بیمایگی الگوهای ارتباط، گم شدهاند. بنابراین، آزادی فردی و آسیبپذیری همزاد یکدیگر اند. این حالت بیشتر مربوط به دهههای اخیر است و امروزه در دولترفاههای اروپایغربی، سیستم منافع اجتماعی درگیر فرایندی دشوار و گسیختگی در مراقبتهای تخصصی و امکانات ضروری رفاهی میباشد. براساس فرضیات نظری ذکر شده ما امکان دارد چنین در نظر بگیریم که تعداد فزایندهای از انسانها قادر نیستند که شبکهی ارتباطات معنادار پیرامونشان را حفظ کنند. در عین حال، سیاست حکومت خواست قویتری برای توانایی انسانها برای اینکه به صورت مستقل عمل کنند به وجود آورده است. بنابراین اهمیت شبکه های اجتماعی غیر رسمی مناسب و حمایت اجتماعی غیر رسمی افزایش می یابد.
اگرچه ما فرض میکنیم که ایجاد و حفظ ارتباطات اجتماعی معنادار سختتر شده است، در حقیقت، اهمیت ارتباطات اجتماعی در عملکرد شخصی و جمعی افزایش یافته است. چطور تعدادی از افراد در ساختن شبکهای پایدار و حمایتی در پیرامونشان شکست میخورند در حالیکه دیگران موفق هستند؟ آیا علت انزوای اجتماعی، عوامل شخصی و جمعی است یا ترکیبی از هر دو؟ اشخاص تمایل دارند انزوای اجتماعی را به عنوان نتیجه ی سالخوردگی، بیکاری بلند مدت یا از دست دادن شریک زندگی تصور کنند. آیا واقعا چنین است که شرایط زندگی می تواند منجر به انزوای اجتماعی انسانها شود؟ یا اینکه عوامل دیگر هم نقش دارند؟ آیا ویژگیهای شخصی می توانند ابزاری در پیدایش انزوای اجتماعی باشند، مثل فقدان عزت نفس و اعتماد به نفس و مهارتهای اجتماعی ضعیف که ورود به روابط پایدار با دیگران را مشکلتر می سازد (هورتولانوس و همکاران، 1992)؟ شاید تجربه های جوانی یا دیگر حوادث زندگی، از قبیل بیماری طولانی، بر انسانها به گونهای تاثیر میگذارد که ارتباطات شخصیشان به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد.
برای تعداد زیادی از شهروندان، هنگامی که ارتباطات اجتماعی معنادار وارد محل کار شود، محل کار به صورت فزایندهای با اهمیت در نظر گرفته میشود. مشارکت افزایش یافته در بازار کار نیز، ایجاد و حفظ شبکهی اجتماعی در وضعیت خانگی را تضمین میکند و محیط زندگی شخص تحت فشار قرار میگیرد: ارتباطات موجود در محل کار اغلب به هزینهی ارتباطات حوزهی خصوصی هستند. ما این مسئله را به خصوص در بخش زنان جمعیت میبینیم. برای مدتی طولانی، عمدتا زنان بودند که ارتباطات اجتماعی را با خانواده، دوستان و همسایگان حفظ کردند. تقاضا برای شرکت در فرآیندهای کار نشان میدهد که ارتباطات روزانه باید خیلی با ارتباطات اجتماعی محیطهای حرفهای رقابت کند. این مسئله، افرادی را که در فرآیندهای کاری مشارکت نمیکنند (همچون کسانی که به صورت بلند مدت بیکار یا از کارافتاده شده اند) از نظر ارتباطات اجتماعی بهتر میسازد یا بدتر ؟
همچنین محیط زندگی میتواند در پیدایش انزوای اجتماعی نقش بازی کند. برای بسیاری از انسانها، محلهها نسبت به سابق معنای متفاوتی یافته است، و این نه تنها به علت افزایش مشارکت کاری، بلکه همچنین به علت تحرک جغرافیایی بیشتر میباشد. از این رو یافتن اینکه انزوای اجتماعی به چه میزان با شرایط محلی و محیط اجتماعی مرتبط است، جالب میباشد. امروزه افراد چنین فرض میکنند که انزوای اجتماعی پدیدهی معمول شهرهای بزرگ است، به این علت که جاییست که در آن بزرگترین تنوع فرهنگی و قومی یافت میشود. به علت ناهمگونی سبک زندگی و رسوم، انسانها در محلههای شهری نسبت به آنچه قبلا مرسوم بوده است، ارتباط کمتری با یکدیگر دارند. با اینحال، در دهههای اخیر، اجتماعات کوچک نیز دستخوش پیشرفتهایی شده است که میتواند انزوای اجتماعی را تقویت کند: جمعیت بسیاری از شهرهای کوچک به شکل معناداری کاهش یافته است، و بسیاری از امکانات محلی ناپدید شدهاند. ساکنان هرچه بیشتر و بیشتر، مجبور به ترک روستاهایشان به منظور شرکت در تمام انواع فعالیتهای اجتماعی (برای مثال، کار، تفریح، سرگرمی) یا استفاده از امکانات (مانند کتابخانهها یا خدمات مددکاری اجتماعی) شدهاند. به ویژه گروههای کم تحرک- افراد مسن، زنان خانهدار، خانودههای بدون ماشین- پیامدهای منفی افزایش اندازه فضایی و تمرکز چنین فعالیتها و امکاناتی را تجربه میکنند. چنین نتایجی، آنها را بیشتر به شبکههای شخصی وابسته میکند و از این رو در معرض انزوای اجتماعی بیشتر قرار میدهد.
علاوه بر ویژگیهای شخصی، حوادث زندگی، درجهی مشارکت جمعی و محیط همسایگی مدرن و شرایط زندگی دستهبندیهایی مشخص از انسانها نیز میتوانند به عنوان عاملی در پیدایش انزوای اجتماعی در نظر گرفته شوند. برای مثال، مطالعهای در مقیاس بزرگ ملی در هلند نشان میدهد که خانوادههای تک والد در ارتباطات اجتماعی مشکلی بزرگ دارند. 20 درصد والدین تنها، با موقعیت اجتماعی پایین، از لحاظ اجتماعی منزوی هستند (هورتولانوس و همکاران، 1992). عامل دیگر، وضعیت زندگی مخاطرهآمیز سالمندان تنهاست که به تنهایی به زندگی ادامه میدهند.
علاوه بر اینها به منظور یافتن عواملی که در پدیدار شدن انزوای اجتماعی نقش بازی میکنند، پرسشی دیگر مطرح میشود و آن اینکه انزوای اجتماعی موضوعی خصوصی است یا مسألهای اجتماعی؟ ارتباطات اجتماعی برای بهزیستی شخصی و جمعی افراد مهم هستند (هورتولانوس و همکاران، 1992). آنها احترام به خود را افزایش میدهد و نقشی کلیدی در برخورد افراد با مشکلات بازی میکنند: افراد میتوانند در شبکهی اجتماعیشان، بدون اینکه مشکلات روی هم جمع شوند، به وسیلهی دیگرانی که مشکلات مشابه دارند درک شوند و شانس بیشتری برای حل آنها داشته باشند. افزون بر این، ارتباطات اجتماعی کارکرد جمعی مهمتری یافتهاند: افراد در شبکهی اجتماعی امکان دسترسی به منابع گوناگون اجتماعی مانند کار و آموزش و غیره را مییابند. برای «تعلق داشتن» به سخن اجتماعی، داشتن ارتباطات درست و در شبکه بودن لازم میباشد.
تأثیر بر رفاه شخصی و زیانرسانی به کارکرد جمعی دلیلی کافیست بر اینکه انزوای اجتماعی را مسألهای محدود به حوزهی خصوصی ندانیم، بلکه افزون بر آن، موضوعی اجتماعی نیز بشماریم. وقتی جامعه را به عنوان یک کل مینگریم، شبکههای اجتماعی را مرتبط مییابیم. افراد عضو شبکههای اجتماعی، در زندگی اجتماعی هم فعالترند: آنها در باشگاههای بیشتری شرکت میکنند، مراقبتهای غیر رسمی بیشتری دارند، کارهای داوطلبانهی بیشتری انجام میدهند و در انواع بیشتری از سازمانهای اجتماعی عضویت میجویند. شبکههای اجتماعی برای جامعه مهم است، زیرا مشارکت اجتماعی برای کمکرسانی به افراد ضعیف و جدا افتاده از جامعه از طریق فعالیت و درگیری اجتماعی زمینهای را فراهم میسازد.
انزوای اجتماعی به شیوهای دیگر، میتواند خطری برای پیوستگی و همبستگی جمعی درون جامعه باشد. تودههای منزوی، همچون بیخانمانها و اوباش به گونهای در محلات و مراکز شهر ابراز وجود میکنند که برای دیگران در فضای عمومی آزاردهنده است. انزوای اجتماعی در سطوح پایین ممکن است برای همبستگی اجتماعی خطری محسوب نشود اما اگر افراد در مجامع عمومی به طور منظم شرکت نکنند، کم کم ارتباطشان با هنجارها و ارزشهای جامعه کم میشود. ارزشهایی که برای یکپارچگی و پایداری جامعه ضروری هستند.
چه بر سر افرادی میآید که متوجه نمیشوند که خواستههای جامعهی متفرد و پیچیدهی کنونی از آنها چه ساخته است؟ آنهایی که در فرآیند کار مشارکت ندارند و قادر نیستند یک شبکهی اجتماعی بسازند، از نظر حس جمعی و اجتماعی بیرون از جامعه قرار می گیرند افزون بر این، این دسته از افراد نمیتوانند خودشان را مدیریت کنند و در ارایهی امیال و نیازهای خود به موسسات حرفهای به اندازهی کافی قاطع نیستند. آنها از محیط اجتماعی و جمعی اطراف خود کم کم میگسلند. بنابراین انزوای اجتماعی میتواند شکل جدیدی از نابرابرای اجتماعی در نظر گرفته شود.
علاوه بر عوامل روانشناختی، شرایط اجتماعی نیز در پیدایش مشکلات انزوای اجتماعی نقش بازی میکند. از آنجاییکه نتایج انزوای اجتماعی تنها بر فرد تأثیر نمیگذارد، بلکه باعث اختلال اجتماعی نیز میباشد، باید انتظار داشت که انزوای اجتماعی موضوعی مهم در سیاست اجتماعی باشد. هر چند، تاکنون به انزوای اجتماعی از لحاظ سیاسی توجه اندکی شده است. بیشترین تمرکز در سیاست اجتماعی، در سطح محلی، هنوز در مبارزه با مشکلات اجتماعی و مسائل مادی میباشد. نقاط کانونی مهم عبارتند از کار، درآمد، آموزش و محیط محله. دولتها تمایل دارند که بر مشارکت اجتماعی و درگیری فعال مفروض شهروندان تأکید کنند. در کنار شاخصهای کلاسیک مشکلات، اهداف جدیدتر سیاست اجتماعی، روی دیگر توانایی استقلال در انجام کارها، پذیرش مسئولیت شخصی و بلوغ در خودگردانی در پرتو مشارکت جمعی و حضور فعال افراد در جامعه تعریف شده است.
همینطور دولت باید شرایطی برای بهبود صلاحیت اجتماعی افراد مهیا سازد تا اشخاص بتوانند شبکهای شخصی با عملکرد مناسب داشته باشند، و آیا میتوانند شبکهای امن برای کسانی که قادر به ساختن آن نیستند بسازند؟ آیا متخصصان حرفهای میتوانند در حوزهی مراقبت و رفاه دست به کار شوند و پاسخهای مناسبی به مشکلاتی ارائه دهند که با انزوای اجتماعی روبرو هستند؟ فشار کاری پزشکان و مددکاران طاقتفرسا است: آنها معمولا وقت و توجه کافی برای مراجعانشان اختصاص نمیدهند. موسسات سلامت روانی تنها به مشکلات شدید روانی اختصاص یافتهاند. موسساتی از قبیل وزارت خدمات اجتماعی، پلیس محله، شرکتهای مسکن و خدمات بهداشتی درمانی شهری، تنها پس از اینکه وضعیت شکل وخیمی به خود بگیرد دست به کار می شوند. برای مثال اگر سلامت عمومی یا نظم عمومی تهدید شود، مداخله میکنند. با این حال، توجه به صلاحیت اجتماعی و عملکرد درست شبکهی اجتماعی بعضی وقتها میتواند شرایطی قطعی یا نقطهی مرجعی برای دستیابی به موفقیت در بخشهای دیگر زندگی باشد. برحسب سیاست اجتماعی، دانش بیشتر دربارهی انزوای اجتماعی سبب شناخت بیشتر دربارهی ارزش مداخلات پیشگیرانه، پیشبینی عوامل خطر و کاهش یا حذف انزوای اجتماعی که وجود دارد میشود.
با توجه به پیشرفتهای درون جامعه، ممکن است که مشکلات انزوای اجتماعی بدتر شود. تغییر الگوهای ارتباط، افزایش شمار انسانهای غیر فعال، خواستههای بیشتر دربارهی شایستگیهای اجتماعی، تنوع فرهنگی و قومی بیشتر، پیوندهای اجتماعی از هم گسسته، مشکلات پرورش جوانان: همهی این مسائل بر عملکرد اجتماعی انسانها تأثیر میگذارند. با وجود تمام این اخطارها، شناخت اندکی از ماهیت و دامنهی انزوای اجتماعی وجود دارد. حتی یک تعریف غیر مبهم دربارهی انزوای اجتماعی وجود ندارد. اگرچه تحقیقات زیادی در سالهای اخیر در ارتباط با تنهایی و انزوای اجتماعی انجام شده است، آنها عمدتا بر گروههای در معرض خطر مثل سالمندان، بیکاران بلند مدت و انسانهایی با سلامتی ضعیف متمرکز شدهاند. مطالعهای گسترده و سیستماتیک دربارهی ماهیت، دامنه، علل و نتایج انزوای اجتماعی مورد غفلت واقع شده است. انزوای اجتماعی در جامعهی مدرن تلاش میکند تا این جنبههای انزوای اجتماعی را تفسیر کند. بنابراین این کتاب انزوای اجتماعی را میان گروههای خاصی مانند بیخانمانها، معتادان به مواد مخدر یا بیگانگان غیر قانونی گزارش نمیدهد: بلکه عمدتا نگاهی گذرا به زندگیهای عادی و شهروندان معمولی را ارائه میدهد. ما نیز خودمان را به شبکههای اجتماعی شخصی محدود کردهایم: ارتباطهایی با ماهیت کارکردی یا زودگذر به اینجا تعلق ندارند. احساس تنهایی یا میل به بازگشت به خویشتن برای مدتی کوتاه بخشی از ماهیت انسان میباشد. در این مطالعه ما نه با شکلهای زودگذر بلکه با شکلهای ساختاری انزوای اجتماعی سر و کار داریم. این کتاب نه تنها به بررسی انزوای اجتماعی میپردازد بلکه بینشی دربارهی زندگی اشخاصی که از لحاظ اجتماعی شایسته هستند ارائه میدهد. هدف این مطالعه بدست آوردن بینشی دربارهی ماهیت و دامنهی انزوای اجتماعی در جامعهی مدرن غربی و همچنین زمینهی مربوط به علل و پیامدهای این پدیده میباشد. جنبههای فردی و اجتماعی انزوای اجتماعی به صورتی گسترده مورد بحث خواهد بود. به منظور تحقق این اهداف، سوالات زیر تنظیم شده است:
1 محدوده و ماهیت انزوای اجتماعی چیست؟
2 علل فردی و اجتماعی این مسئله چه میباشد؟
3 عواقب انزوای اجتماعی برای افراد و بهزیستی اجتماعی افراد چه میباشد؟
4 این دیدگاهها، برای نظریات انزوای اجتماعی چه معنایی میتوانند داشته باشند؟
5 این دیدگاهها چطور میتوانند بر سیاست انزوای اجتماعی تأثیر بگذارند؟
به سؤالات پژوهش براساس دادههای حاصل از پروژه پیمایش بزرگ، انزوای اجتماعی در هلند پاسخ داده شد، پروژهای که بین سالهای 1995 و 1998 به ابتکار وزارت سلامت، رفاه و ورزش هلند انجام شد (هورتولانوس، مشیلز و میوسن، 2003). این پروژه در چهار شهر هلند، شامل شهرهای بزرگ (آمستردام و اوتراخت) و مناطق روستایی (بینِنماس و هِت اولدات) اجرا شد (آندریان و هورتولانوس، 1997؛ هورتولانوس و همکاران، 1996، 1997؛ تورکنبرگ و هورتولانوس، 1997).
این مطالعه در قالب یک نظرسنجی شفاهی با جمعآوری دادهها در دو مرحله انجام شده است. هنگام تهیهی پرسشنامهی گسترده، از منابع اطلاعات گوناگون استفاده شد. پیش از ساخت پرسشنامه، آگاهان کلیدی در همهی موقعیتهای پژوهش از قبیل مستخدمان و متخصصان دولتیِ مشغول به کار در موسسات بهداشت و درمان و خدماتی- رفاهی و داوطلبانی که دارای دانش و تجربهی جنبههای متفاوت انزوای اجتماعی هستند، مورد مشورت قرار گرفتند. همینطور اسناد سیاستگذاریها مورد استفاده قرار گرفت که شامل دادههای آماری موجود و متون تخصصی می باشد. براساس منابع اطلاعاتی متفاوت، پرسشنامه ساخته شد.
در مرحلهی نخست مطالعه، 2462 نفر مورد مصاحبهی چهره به چهره قرار گرفتند. در پرسشنامهی مورد استفاده، اکثر گویهها با مقولههای پاسخ از قبل کدگذاری شده بود. در کنار چندین سوال کلی دربارهی پسزمینه و شرایط زندگی پاسخدهندگان، بقیه سؤالات دربارهی آن دسته از تعاملات اجتماعی که از سوی پاسخدهندگان حفظ شده است، ارزیابی تعاملات اجتماعی (برای مثال، در ارتباط با تنهایی)، تبادل متقابل کمک و حمایت، سلامت، انواع موانع و استفاده از امکانات بود. بخش مهمی از پیمایش نخست مربوط به سؤالاتی برای ترسیم شبکههای اجتماعی پاسخدهندگان میباشد. این امر با استفاده از دیدگاه تبادل فیشر (1982) انجام شده است، که در تلاش است تا پاسخگویانی را بیابد که فعالیتهای دقیقی را متعهد میشوند و یا آنهایی که انتظار حمایت دارند. کیفیت ارتباطات اجتماعی با مقیاس معتبر تنهایی اندازهگیری شد (دییانگ- گیرولد و ون تیلبورگ، 1990). پیوست 1 خلاصهایست از موضوعات پرسشنامهی نخست.
در مرحلهی دوم این مطالعه، مصاحبهای عمیق با گروه کوچکی از پاسخگویان که از گروه اول انتخاب شدند (460 نفر) انجام گرفت. پرسشنامهی دوم، عمدتا بر عوامل شخصی از قبیل امتیازات شخصی، نگرش به زندگی و اجتماعی شدن متمرکز میباشد. پرسشنامه همچنین شامل سؤالاتی دربارهی رویدادهای مهم زندگی، حمایت از اشخاصی که در چنین موقعیتهایی دیده میشوند، و پیامدهای آن برای شبکهی اجتماعی و مشارکت اجتماعی میباشد. همچنین دربارهی عوامل حفاظتی مثل منابع ترقی و راحتی میپرسد. یک مقیاس خود سنجی برای افسردگی در نظر گرفته شده است (زانگ، 1965؛ دیکسترا، 1974). سرانجام، دربارهی پاسخگویان، رضایت از تمام عوامل زندگیشان، از قبیل کار، موقعیت زندگی، سلامت، فعالیتهای اوقات فراغت و داشتن یا نداشتن شریک زندگی، فرزند و دوستان، سؤالاتی پرسیده شد. پیوست دو، خلاصهای از موضوعات پرسشنامهی دوم ارائه میدهد. اطلاعاتی دربارهی موارد خاص در فصلهای مربوطه، بیشتر توضیح داده خواهد شد.
گروه مورد مطالعه در چندین مورد با مجموع جمعیت هجده سال و بالاتر هلندی مقایسه شد: سن، جنس، وضعیت تأهل، وضعیت زندگی، قومیت و آموزش و پرورش (برای مرور کلی پیوست 3 را نگاه کنید).
هنگامی که پاسخگویان را در مرحلهی اول مطالعه با کل جمعیت هلندی مقایسه میکنیم، به نظر میرسد نمونه، انحراف قابل توجهی از جمعیت کلی در مورد توزیع مردان و زنان نشان نمیدهد. نمونه، همچنین بازتابی از قومیتِ جمعیت کلی هلندی میباشد. نمونه، تفاوت معناداری در توزیع سنی با توجه به جمعیت کلی نشان نمیدهد.
نمونه، انحراف معناداری در پایگاه مدنی و وضعیت زندگی از کل جمعیت هلندی نشان میدهد (در هر دو مورد 0.000 p<). در حالیکه در نمونه اشخاص طلاق گرفته و بیوه بیشتر نشان داده شدهاند، اشخاص ازدواج کرده کمتر نشان داده شدهاند. ضمنا این متغیر ساخته شده تاحدی میتواند انحرافات در وضعیت زندگی را توضیح دهد. اطلاعات جمعیت تنها برای اشخاصی به کار می رود که بخشی از خانوارهای معمولی هستند؛ به بیان دیگر چیزی که تحت عنوان جمعیت نهادی شناخته میشود. اشخاصی که حداقل به مدت یک سال در خانههای سالمندان اقامت داشتهاند، خانههایی برای سالمندان، نقاهتگاهها و پرورشگاهها، مدارس شبانهروزی، مراکز توانبخشی و زندانها را شامل نمیشود. این مسئله، دو درصد از کل جمعیت هلندی هیجده ساله و بالاتر در این طبقهبندی را نادیده میگیرد. نمونه شامل اشخاصیست که در موسسات اقامت دارند؛ آنها مشمول گروه دیگری میشوند، گروهی که به صورت قابل توجهی بزرگتر است (9 درصد) نسبت به کل جمعیت هلندی (یک درصد). البته، تعداد نامتناسبی از افراد مسن در نمونه نیز به این تفاوت بزرگ کمک میکند. سهم خانوادههای تک والد در نمونه و کل جمعیت برابر است.
تفاوتهای اصلی در سهم اشخاصی که در خانوارهای تک نفره و آنهایی که در خانوارهای مشترک زندگی میکنند یافت شده است. نمونه تا حدی، نسبت به کل جمعیت هلندی، مجردهای بیشتر و اشخاص کمتری از خانوارهای چند نفره داشت. سهم مجردها به دقت با درجهی شهرنشینی مناطق مختلف پژوهش در ارتباط است: در مناطق شهری (آمستردام و اوتراخت)، تعداد مجردها بطور قابلتوجهی (به ترتیب 33 درصد و 40 درصد) نسبت به مناطق روستایی(در بینِنماس و هِت اولدات، به ترتیب 8 درصد و 17 درصد میباشد) بالاتر است.
تعیین نمایندگی نمونه براساس سطوح تحصیلی پاسخگویان ممکن نیست، به این دلیل که اطلاعات در نمونه نمیتواند به درستی با اطلاعات جمعیت کلی مقایسه شود. اطلاعات در سطح تحصیلی جمعیت کلی تنها برای جمعیت شاغل موجود است که چنین تعریف شده که اشخاص بین سنین پانزده و شصت و چهار سالی که حداقل دوازده ساعت در هفته کار میکنند یا دوازده ساعت در هفته در بازار کار مشغول هستند. نمونه از افراد هجده ساله و بیشتر گرفته شده است. طبقه بندی استفاده شده در هر دو مورد یکی میباشد: تحصیلات پایین، متوسط و بالا (شامل دانشگاه و آموزش حرفهای). تعداد نسبتا زیادی از اشخاص با تحصیلات پایین و متوسطه در نمونه را می توان اساسا با این واقعیت در نظر گرفت که هجده درصد نمونه، در طبقهبندی شصت و پنج ساله و بالاتر قرار میگیرد، گروهی که سطح تحصیلات کلیشان پایینتر از طبقهبندیهای سنی دیگر است.
در پایان، ما میتوانیم تعیین کنیم که گروه مورد مطالعهی مرحلهی نخست پژوهش در چندین نکتهی مهم با کل جمعیت هلندی هماهنگی دارد. گروه پاسخگو، در هر مورد معرف نسبت مردان به زنان، توزیع سنی و قومیت پاسخگویان میباشد. نمونه در وضعیت تأهل و وضعیت زندگی، به صورت معناداری از کل جمعیت تفاوت دارد، اگرچه، نسبت بین خانوارهای تکنفره و خانوارهای مشترک با این نسبت درون جمعیت کلی هلند قابل مقایسه است. نمایندگی براساس اطلاعات آموزشی نمیتواند صورت بپذیرد. همانطور که انتظار میرفت، نمونهی کوچک در مرحلهی دوم پژوهش انحراف قابل توجهی نسبت به نمونهی بزرگ نشان داد. تنها توزیع مردان و زنان و قومیت با توزیع جمعیت کلی هلند متناظر است. توزیع فراوانی دادههای زمینهای انحراف قابل توجهی از جمعیت کلی نشان میدهد. نمایندگی نمونه در فصل 13 بیشتر بحث خواهد شد. یافتهها در فصلهای بعدی به مجموعهی بزرگی از اطلاعات و نمونهی کوچکی مرتبط می باشد. در تجزیه و تحلیل، ما به روشنی مجموعهی دادههایی را نشان دادهایم که دادهها از آنها مشتق شده بودند.
علاوه بر این فصل، قسمت اول این مطالعه، متشکل از سه بخش دیگر است. در فصل 2، ما مفاهیم و نظریههای اصلی را ارائه می دهیم که مربوط به مطالعهی ارتباطات اجتماعی به طور کلی و انزوای اجتماعی به طور خاص است. دیدگاهها در روابط اجتماعی و معنای شبکههای شخصی، از لحاظ زندگی شخصی اشخاص و منظر اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است. ما همچنین میفهمیم که روابط اجتماعی چطور در زمانهای مختلف شکل گرفته است، و اینکه اشخاص از لحاظ اجتماعی منزوی میشوند به چه معنی میباشد. فصل سوم سنخشناسی جدیدی از ارتباطات اجتماعی ارائه میدهد که در آن اندازهی شبکه نیز مانند کیفیت ارتباطات اجتماعی در ارتباط با احساس تنهایی به حساب آورده میشود. براساس دستهبندی ارتباطات اجتماعی، ما چهار گروه را توصیف میکنیم: یک گروه که از لحاظ اجتماعی دارای صلاحیت است ؛ دو گروه که در خطر انزوای اجتماعی قرار دارند و یک گروهی که واقعا از لحاظ اجتماعی منزوی میباشد.
در فصلهای 4 تا 9 از بخش 3، ما علل ممکن متفاوت انزوای اجتماعی را مورد بحث قرار میدهیم. در هر فصل یک موضوع مرکزی وجود دارد، و ارتباط آن با دستهبندی ارتباطات اجتماعی و انزوای اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد. عوامل شخصی که امکان دارد در پیدایش انزوای اجتماعی نقش داشته باشند عبارتند از: حوادث زندگی (فصل 4)، شایستگیهای شخصی (فصل 5) و سلامت (فصل 6). ما همچنین، ارتباط میان شبکهی اجتماعی و وابستگی به امکانات حرفهای را مورد ملاحظه قرار می دهیم (فصل 7). سپس چندین عامل اجتماعی را بررسی میکنیم: مشارکت اجتماعی (فصل 8) و روابط همسایگی (فصل 9).
بخش3 شامل سه فصل است. فصل 10 بر مقایسهی بین مناطق شهری و غیر شهری متمرکز است. ما پی میبریم که تفاوتهای روشنی میان جهان اجتماعی شهروندان در مناطق شهریتر، در مقابل جوامع کوچک وجود دارد. فصل 11 خلاصهی یافتههای اصلی میباشد. ما اهمیت نسبی عوامل متفاوت در ارتباط با انزوای اجتماعی بررسی میکنیم. عواملی که در فصلهای قبلی مورد بحث قرار گرفتند در اینجا به یکدیگر مرتبط شدهاند و در این زمینه مورد تحلیل قرار گرفتهاند. افزون بر این، در فصل 12، ما چهار نوع اساسی از مفهومبندی دستهبندی ارتباطات اجتماعی را به چندین زیرشاخهی جالب و پیشبینی نشده همراه با مشخصات شان تقسیم میکنیم. در اینجا، ما رابطهی بین دستهبندی ارتباطات اجتماعیمان، شایستگیهای شخصی و مشارکت اجتماعی و بهزیستی شخصی و جمعی پاسخگویان را مورد ملاحظه قرار میدهیم.
این مطالعه در بخش چهارم با دو فصل به پایان میرسد. فصل 13، شامل یک بازبینی روشی و نظری است. ما نگاهی انتقادی به روشهای پژوهش و پرسشنامههای مورد استفاده و مباحث مرتبط با نتایج ناشی از جوامع مدرن غربی میاندازیم. ما همچنین نقاط مرجعی را نشان میدهیم که نظریات موجود دربارهی بهزیستی عینی و شبکههای اجتماعی برای مطالعهی انزوای اجتماعی ارائه میدهند. فصل 14 خطوط سیاستگذاری اجتماعی را در جهت پیشگیری و کاهش انزوای اجتماعی ترسیم میکند. علاوه بر چشمانداز سیاست جدید، ما توصیههایی برای استراتژیهای مداخله میسازیم.
این نوشتار برای انجمن جامعهشناسی ایران نوشته شده است
.
وقتی پنج فیلسوف از اندیشمندی پرسیدند که او چگونه
تحلیل خود را به کنش مرتبط میسازد و چگونه پیامدهای سیاسی این اتصال اخلاقی را
توجیه میکند، پاسخ این بود که خلقیات و باورهای اساسی هر فرد، شیوهای از هستی
است، زایندهی شیوهای از کنش. اخلاق، نوعی کنش است. او کشوری را مثال زد که اشغال
شده بود. گفت ما نمیتوانیم چترباز بفرستیم برای آزادسازی پایتخت آن کشور. دستمان
خالی است گرچه از نظر اخلاقی، اشغال را نادرست میدانیم. همین نگرش اخلاقی ما که
اعتراض خود را به هزار شیوه بیان میکنیم، بازیگران دیگر و به ویژه دولتها را وا
میدارد تا تصمیمی اساسی در سیاست بگیرند. محتوای نگرش اخلاقی ما سیاسی میشود و
کنش، از دل تنازعِ گفتمانی ما با گفتمانهای دیگر به در خواهد آمد، بخواهیم یا
نخواهیم. ما گرچه پیشبینی واقعی از تصمیم اساسی دولتها نداریم و گرچه با گفتمان
کنونی آنان موافق نیستیم، امیدوار هستیم.
همهی کسانی که هستی آنان سیاسی شده بود، امیدوارانه در آن میدان حضور داشتند. آن پنج فیلسوف، رورتی، رابینو، جی، تیلر و لونتال بودند و آن اندیشمند، فوکو بود در مصاحبهی برکلی (رابینو[1]، 1984، 377). آن کشور لهستان بود و آن امید، برآورده شد اما پرسش این است که چگونه امیدها، گاهی چنین آشکارا، به سیاست مرتبط میشوند و آیا به طور معمول، امیدها برآورده میشوند؟ این پرسش در شرایط حاضر جامعهی ما بسیار پراهمیت است چرا که دولت یازدهم جمهوری اسلامی ایران، شعار خود را تدبیر و امید قرار داده است یعنی امروز، امید، مسألهای ملی است.
فیلسوف امید، بلوخ[2] در اثر سهجلدی خود، اصل امید[3]، «فرهنگنامهای از پیمایشها و تحلیلها در مورد امید و انتظار در هر دو بستر اینجهانی (مانند رؤیاهای زندگی روزانه و ادبیات عامیانهی مردم) و ماورایی (فلسفی، هنری و مذهبی) فراهم میآورد» (شلدون[4]، 2001، 35-34). او انتظارهای زندگی روزمره و آیندهی زندگی اجتماعی و نیز امیدهای آرمانشهری را بررسی میکند اما تمرکز وی بر زبان و فرهنگ است نه اقتصاد و نزد وی، «امید، انتظار[5] برآورده شدنِ امکانی آرمانی است. امید، آگاهی نیاندیشیدهای را به همراه میآورد و بدین ترتیب، آیندهای آرمانی را درکپذیر میکند» (2001، 34).
اگر سیاست را عرصهی مشارکت[6] مردم در سرنوشت جامعه بدانیم و مردم را در گروههای متنوع، دارای امیدهای متنوع، در نظر بگبریم که انتظار برآوردن امکانهایی را دارند، آنگاه، سیاست میدان انتظار و مشارکت خواهد بود. هر چه امکان برآوردهشدن انتظارها بیشتر، مشارکت مردم بالاتر. جامعهشناس، نمیتواند همچون بلوخ به امکانهای آرمانی تمرکز کند و به سبک کلی کار وی، انتظارهای زندگی روزمره و آیندهی نزدیک اجتماعی را نیز جدی میگیرد. محدود کردن امید و جستوجوی امید، با توجه به تنوع گروههای اجتماعی وانتظارات آنها، کار جامعهشناس را ناممکن میسازد. او به دنبال پراکندگی امیدها و امکان تجمیع آنها در راهی امکانپذیر و رفتنی است.
به سخن رورتی، ما به کمک واژگان و مفاهیم به بازنمایی مسایل و راهحل آنها میپردازیم و پدید آوردن راه حل و تحلیلی امیدوارانه، نیازمند مفاهیمی امیدوارکننده است (میرسپاسی، 1381، 185) که گفتوگوی گروهها و یافتن راه امکانپذیر و رفتنی را هموار سازد. رهیافت جامعهشناسانه، شناختن نیروهای اجتماعی و سهم شایستهی آنان در سیاست را امکانپذیر میکند تا یافتن راهی، هرچه مسالمتآمیزتر، برای رسیدن به امیدهای آنان یافتنی شود. با نگاه به امید مردم، امکانهای تحقق انتظارهای آنان را در دنیای فرهنگی و تاریخ زندگی آنان میتوان جست و آنگاه به نظریهپردازی و بررسی فلسفی آن پرداخت. این نگاه، وارون آن چیزی است که در کشور ما متداول شده است. راه متداول روشنفکران ایرانی، نگاه فیلسوفانه و معرفتشناسانه به امکان یا عدم امکان امیدواری بوده است حال آن که «موضوعات فلسفی میزان امید آرمانی مردم را نشان نمیدهند. حتی آنچه در میان روشنفکران ظاهر میشود، خیلی تحت تأثیر تغییر آرای استادان فلسفه نیست. فلسفه بیشتر تابع تغییرات امید سیاسی است» (رورتی، 1384، 316) و امید سیاسی از تغییرات سیاسی و اجتماعی پدید میآید.
اگر با وجود پذیرش دیالکتیک و تأثیر و تأثر عین و ذهن، بپذیریم که در فضای زندگی اجتماعی، فلسفه بیشتر پیامد سیر جامعه است تا تعیینکنندهی آن و برای مردم، به طور کلی، اندیشه بیشتر تابع زندگی است تا شکلدهندهی آن، آنگاه میتوان اندیشید که چرا و چگونه امید، سیاسی است یا سیاسی میشود. یک پاسخ به این پرسش، پاسخ کارکردگرایانه است. در این رویکرد، وقتی خردهنظام سیاسی در جامعهای بر سایر خردهنظامها چیره باشد، کارایی آنها کم خواهد شد و خردهنظام سیاسی، مسؤول برآوردن کارکردهای سایر خردهنظامها خواهد بود. به زبان عامیانه، چشم امید به دولت دوخته خواهد شد اما آسیب چنین وضعی این است که با وجود وابستگی ساختی به نظام جامعه، خردهنظامها در عمل، استقلال کارکردی دارند و ممکن نیست خردهنظام سیاسی، کارکرد خردهنظامهای دیگر را به عهده گیرد.
برای توضیح، به نظریهی نظامهای پارسونز میتوان اشاره نمود. در یک تفسیر (کوثری،1379 ، 27-26)، بقای نظامکلی هر جامعه مستلزم چهار کارکردِ ضروری دانسته شده است که باید به طور متناسب در جامعه تحقق یابند: انطباق، یکپارچگی ، هدفیابی ، پایداری الگو. هر یک از این چهار کارکرد، توسط یک خردهنظام صورت میگیرد. کارکرد خردهنظاماقتصادی انطباق با محیط، کارکرد خردهنظاماجتماعی ایجاد یکپارچگی، کارکرد خردهنظامسیاسی هدفیابی و کارکرد خردهنظامفرهنگی پایدارسازی الگو است. این چهار خردهنظام هویتی مستقل اما کارکردی مرتبط و در نتیجه تداخل و تأثیر متقابل دارند. تعادل به این معنا است که هر خردهنظام، کار خود را به درستی انجام دهد و بر دیگری نیز تسلط نیابد. یعنی حفظ هویت ساختی و کارکردی در عین وابستگی ساختی به جامعه و ارتباط کارکردی در جامعه.
در این تفسیر، از آسیبزا بودن تسلط و انبساط یک خردهنظام و دگرگونساختن کارکردهای خردهنظامهای دیگر بحث میشود. اگر خردهنظامی کارکردهای خویش را انجام ندهد یا یکی از خردهنظامها بر دیگری یا سایرین مسلط گردد، نظام کلی جامعه دچار عدم تعادل میگردد. جامعه آسیب میبیند، چه در صورتی که یکی از عوامل درونی یک خردهنظام، شکاف و تعارض و عدم تناسب با سایر خردهنظامها داشتهباشند و چه در صورتی که بر اثر تسلط یک خردهنظام، خردهنظام دیگر نتوانند کارکرد ویژهی خویش را به انجام برساند. چنان که گفتهشد، اهداف جامعه در سپهر سیاست دنبال میشود اما حفظ الگوها و یکپارچگی جامعه در سپهر فرهنگی و اجتماعی است. امیدآفرینی بدون اتصال این امیدها به یکپارچگی و الگوهای فرهنگی جامعه، رفتن به سوی هدف اما از کورهراه است چرا که خردهنظام سیاسی قادر نیست کارکرد آن دو نظام دیگر را ایفا کند و بروز نقص در آن کارکردها، آسیب نظام کلی جامعه را در پی خواهد داشت.
در چراییِ این ناتوانی، به تفاوت انرژی و اطلاعات خردهنظامها اشاره باید نمود. انرژی بالاتر و اطلاعات پایینتر موجود در سیستم سیاسی، موجب بازخوانی نادرست رمزگان سیستمهای دیگر و اعمال انرژی نابهجا و در نتیجه کژکارکردیهای تحمیلی است. برگردان این استدلالهای نظری را در اعمال فشار سیاسی بر اهالی فرهنگ و در واژههایی چون مهندسی اجتماعی و برخوردهای فیزیکی با گروههای رو به افزایش هنجارشکنان میتوان دید. وقتی هنجارشکنی رو به افزایش میگذارد، باید دریابیم با اشکالی ساختی و پیامدهای کارکردی آن روبهرو هستیم و هر گونه فشار بیشتر سیاسی و ابزارهای خشونت مشروع دانستهشده، گرچه ممکن است در کوتاه مدت ایجاد شوک کند و موفقیتی برای سیاستگذاران را نشان دهد اما در درازمدت، ناکام خواهد ماند. از سویی، کاهش فراوانی یک هنجارشکنی با انواع برخورد فیزیکی ممکن میگردد و سیستم سیاسی به سیاستگذاریهای خود دلخوش است و از سوی دیگر، تنوع و واریانس انواع هنجارشکنی، مجموع فراوانیهای هنجارشکنی را بالا میبرد.
بنا بر این توضیحات نظری فشرده، زمانی که اقتصاد و جامعه و فرهنگ در پیچ و خم سیاست و دولتیبودن دست و پا میزند، مفاهیم این سیستمها هم سیاسی میشود. امیدهای فردی که اغلب اقتصادی اند و امید اجتماعی و دورنماها و بازخوانیهای تاریخی در فرهنگ، همه سیاسی میشوند. آنگاه آفرینش و پاسخ به این امیدها هم سیاسی میشود و چنان که گفته شد امکان برآوردن کارکردهای ویژهی خردهنظامهای دیگر در سیاست وجود ندارد و در بازار وعده و وعید، تنها ناامیدی به دست میآید. اما همانجا که ناامیدی سیاسی است، امید هم سیاسی خواهد بود و یک راه ممکن برای برونرفت از چنین مخمصهای، کوشش بازیگران عرصهی سیاست، و به ویژه دولت به عنوان بزرگترین بازیگر موجود، برای سپردن تدبیر امور غیرسیاسی به صاحبان آن اعم از فعالان اقتصادی، فرهنگ و اجتماعی است تا امید در آن سیستمها بازسازی شود. امیدی که به شکل همان سیستمها و در حد اطلاعات و انرژی آنها باشد.
وقتی چیرگی هر گفتار در سرمشق سیاسی جامعه، خردهنظام فرهنگی (یا اجتماعی یا اقتصادی) را به سویی میکشد و امکان برآورده شدن انتظارات اهل فرهنگ (یا فعالان اجتماعی یا اقتصادی) را دستخوش دگرگونی میسازد، کشمکش و ناکارایی درونی عناصر فرهنگی (یا اجتماعی یا اقتصادی) بدیهی خواهد بود. به سخن سادهتر، دولت مسؤول همه چیز و لذا دولت مرجع آرمان خواهد شد و این دور اشتباه با تغییر دولتها و ادعاهای کذایی آنان، در شکلهای گوناگون، تکرار خواهد شد. چنین وضعیتی به باوری ابتدایی از هستی باز میگردد. به این باور که ابژهی میل تنها با قدرت قابل دستیابی است و سیاست، توزیع قدرت است و قدرت یعنی اعمال اراده بر خلاف اراده ی دیگری و تنها راه امید، اعمال قدرت برای رسیدن به ابژهی میل است. اینها همه یعنی ادامهی دور باطل.
باز گردیم به مثال نخست و امیدواران معترض به اشغال لهستان. آیا اشغال یک کشور، جز به معنای به هم خوردن تعادل در جامعهی جهانی است؟ اما نقطهی چرخش در سخن ما و فرار از بازتولید امیدهای وابسته به دولت، همین جا است. در تصمیمی که گرفته میشود. چنین تصمیمی، در فضای تعلیق و ناممکن بودن پیشبینی قطعی، آفرینش امید است. گرچه در عدم تعادل و ناتوانی در تحلیل کنشها باشیم، میتوان امید را آفرید، درست به همان گونه که بلوخ تعریف میکند. انجام هر آنچه میتوانیم و امیدوارانه مشارکت نمودن در سیاستی که هستی اخلاقی افراد است، راه حلی است که فوکو نشان میدهد. چنین امید بستنی، بازآفرینیِ هستیِ فرد و تعریف دوبارهی او به دست خویش است. هویت امیدوارانه آفریدن یعنی این که در وضعیتی نامشخص، فرد دست به انتخابی بزند که امکان برآوردهشدن انتظارهای او در آن، قابل سنجش نیست و تنها دلیل فرد برای این کار، بازآفرینی هویت خویش است. هویتی که اگر آفریده شود، امیدهای خود را هم به همراه میآورد. هویتی که بود و نبودش در گرو امید است و از همین رو، آرمانی است.
اگر سخن کاستلز را بپذیریم که «هویت، فرایند معناسازی بر اساس مجموعهی بههم پیوستهای از ویژگیهای فرهنگی است که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده میشوند» (کاستلز، 1389، 22) و «نقشها بر اساس هنجارهای نهادین و سازمانی ساخته میشوند... اما هویتها حتی اگر از نهادهای مسلط ناشی شوند، توسط کنشگران، درونی میشوند... هویت در مقایسه با نقش، منبع معناییِ نیرومندتری است... در جامعهی شبکهای، معنا برای اکثر کنشگران، حول هویتی اساسی (که سایر هویتها را در چهارچوبهایی قرار میدهد) سازمان مییابد.» (همان، 23) آنگاه خواهیم پذیرفت که ساخته شدن یک هویت با مقاومت در برابر سیاسی شدن همهچیز، خود، با امیدی سیاسی و در روابط قدرت ممکن شده است چرا که فوکو، روابط قدرت را تأثیر کنشی بر کنش دیگر میداند و در ساختن هویت مقاوم، محدود کردن کنشهای سیاسی دولت و سیاستزدایی عرصههای دیگر جامعه است.
خلاصهی کلام این که امید اجتماعی، امید به نیکتر زیستن و جامعهی بهتر است. گروههای مختلف نظریهپردازان و هواداران، فرضیههای گوناگون را آرمان خویش میکنند و در تاریخ و جغرافیا میگسترانند. رقابت یا جنگ این گروهها، سیاست جامعه را میسازد و رسیدن به آرمانشهر یا حرکت تدریجی به سمت آرمان یا حتی شکلگرفتن آرمان در مسیر حرکت، امید این گروهها است. بنابراین، امید مردم، در گروههای مختلف و به شکلهای مختلف، در پیوند با سیاست است و هرچه تغییرات و تحولات اجتماعی بیشتر به سیاست وابسته باشد، امیدهای اجتماعی، سیاسیتر خواهند بود و هر چه در جامعه، فضای خصوصی تنگتر باشد، امیدهای فردی هم سیاسیتر خواهند شد. در چنین شرایطی، تدبیر گروههای مختلف کنشگران اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای آفرینش هویتهای مستقل، مقاومتی است سیاسی برای رهایی از چیرگیِ سیستم سیاسی و بازگرداندن تعادل به جامعه.
شعار اعتدال نیز که این روزها محور فعالیتهای دولت جدید شده است شاید بیارتباط به چنین دیدگاهی نباشد. یکی از همین روزها، رئیسجمهور در جمع نخبگان گفته است: «تدبیر از شما، امید از ما». این سخن اگر نشانهی عقبنشستن دولت از عرصهی تدبیر اقتصاد و جامعه و فرهنگ باشد، همان کلیدی است که دروازهی امید را میگشاید.[1] Rabinow, Paul
[2] Bloch, Ernst (1885–1977)
[3] The Principle of Hope (1959(
[4] Sheldon, Garrett Ward
[5] Anticipation
[6] Participation
ارجاعها
· رورتی، ریچارد (1384). فلسفه و امید اجتماعی. ترجمهی عبدالحسین آذرنگ و نگار نادری تهران، نشر نی.
· کاستلز، مانوئل (1389). عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، جلد دوم: قدرت هویت. ترجمهی حسن چاووشیان، ویراستهی علی پایا ، چاپ ششم، تهران، طرح نو.
· کوثری، مسعود(1379). آسیبشناسیفرهنگیایران در دورهی قاجار. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران.
· میرسپاسی، علی (1381). دموکراسی یا حقیقت: رسالهای جامعهشناختی در باب روشنفکری ایرانی. تهران، طرح نو.
· Rabinow, Paul (1984). The Foucault reader. London, Penguin Books.
· Sheldon, Garrett Ward (2001). Encyclopedia of political thought. New York, Facts on Files Inc.
این مقاله برای روزنامهی دنیای اقتصاد نوشته شده است.
.
فضای مجازی
چگونه بر مشارکت اجتماعی تأثیر دارد؟ عدهای بر این باورند که با لم دادن روی مبل
نمیشود جامعه را عوض کرد و دگرگونی اجتماعی اگر در خیابان رخ ندهد، دست کم به
حضور بدنهای انسانی نیاز دارد پس یک میلیون لایک، سنگی را تکان نمیدهد بلکه تنها
خیال ما را منجمد و زمان ما را منهدم میکند. در مقابل، جامعهشناسانی همچون
مانوئل کستلز، بر فضای ارتباطی و همبستگی مؤثر مجازی انگشت میگذارند. کستلز با
بررسی موج جدید دگرگونیهای جهان به ویژه در اعتراض به سرمایهداری مالی مانند
خیزش ظروف آشپزخانه در ایسلند و خیزش
خشمگینهای اسپانیا و نیز خیزشهای عربی و البته با اشارهای کوتاه به تجربهی پیش
آنها، ناآرامیهای پس از انتخابات دهم ریاستجمهوری در ایران، به تأثیر دگرگونکنندهی
فضای مجازی اشاره میکند.
از نظر این دسته از تحلیلگران، فضای مجازی و نیروهای مدنی منسجم معترض، دو روی سکهی تحول و تحولخواهی در دنیای امروز شدهاند. با تشکیل شبکههای مجازی و شبکههای اجتماعی، هر گاه این نیروها از خیابانها و فضاهای رسمی کنار گذاشته میشوند، همبستگی و برنامهریزی خود را در فضای مجازی ادامه میدهند و این فضا، رشتهای میشود برای پیشگیری از گسسته شدن زنجیرهی بازنمودهای مردم در برابر دیگران، فرهنگ سیاسی مقاومت و مخالفت در مقابل سلطه، هویتهای مقاوم و برساخته شده در مقابل هویتهای صلب قدیم و دنیای تحول و امید در مقابل دنیای سکون روزمرگی. در ایران نیز رئیسجمهور محترم بارها بر اهمیت کار جوانان در فضای مجازی تأکید کردند و به تأثیرگذاری فضای مجازی چه در زمان انتخابات و چه در زمان تنگناهای دنیای واقعی همچون مذاکرات هستهای، صحه گذاشتند.
چنین تحلیلی در ایران البته یک نکتهی برجستهی تفاوت را آشکار میکند. ما شبکههای اجتماعی و نیروهای مدنی بسیار ضعیفی داریم. فضای مجازی و به ویژه شبکههای اجتماعی مجازی در ایران، گویی پناهگاه دایمی فضای فیزیکی است حال آن که در باقی کشورهای نمونهی تحلیلگران، این مکان مجازی موقت، جایی است برای تنفس و دویدن دوباره به واقعیت بیرون. من پیشتر در مقالهای، از «نشانهبودن یک میلیون لایک برای دست کم هزار دست» به عنوان معیاری برای تأثیر فضای مجازی سخن گفتم. اگر قرار باشد هزار لایک، نمایندهی هیچ دستی نباشند، آنگاه باید به بیهودگی فعالیت در فضای مجازی اعتراف نمود. با این حال، تاکنون در اغلب رویدادها چنین نبوده است.
در ضمن، در اغلب کشورها، رسانههای دیگر مانند خبرگزاریها و دوربینهای خبرساز و سایتهای اشتراک فیلم مانند یوتوب، در کار تداوم تجربهی حضور فیزیکی مردم هستند در حالی که با توجه به فیلترینگ شدید در ایران، این واسطه بین شبکههای اجتماعی مجازی و واقعی، وجود ندارد. به هر روی، نبود هر دوی اینها، سبب نشده است که در ایرن فضای مجازی بیتأثیر بر دنیای بیرون بماند. برعکس! نگاهی به تجارب اجتماعی ما نشان میدهد که همواره امواج حرکتها به نسیم مجازی، دلگرم و شاید از توفان مجازی، ملهم بوده اند. من در اینجا میخواهم بر بُعد تحلیلی این موجها تأکید کنم و از بررسی مستقیم خود حرکتها صرف نظر میکنم. سال گذشته را موضوع مطالعه قرار میدهم و به نتایجی خواهم رسید.
تحلیل اجتماعی در کشور ما، موجی است. رخدادی، همه را خیره میکند و آنگاه موجی از تحلیلها فضا را پر میکند. تا رخدادی نباشد که همه به آن حساس شوند، دانشمندان و پژوهشگران اجتماعی را نمیبینیم. برخی از نحلیلگران، ساده حرف میزنند و به دلیل همین سادگی، با خودمان میگوییم: که این طور! حالا واقعا این حرفها، مطالعه و سواد دانشگاهی هم نیاز داشت؟ اینها را که خودمان هم میدانستیم. برخی هم با وسواس علمی، میخواهند واژگان تخصصی تحلیلهای خود را به همان ترتیب، وارد نوشتهها و گفتوگوهای عمومی کنند. آن وقت میگوییم: مشکل ما همین است! این روشنفکرها با کلمات قلمبه، میخواهند اظهار وجود کنند. این چیزها را میشود سادهتر هم گفت. اینها با مردم کاری ندارند و برج عاج نشین هستند.
خلاصه، تحلیلگران اجتماعی که معمولا صفت روشنفکر نیز بر آنان مینهیم، نه راه پس دارند نه راه پیش. اگر گروهی میانه، نه سادهگو و نه پیچیدهگو، هم در کار باشند که نظریههای پیچیده را دریابند و به جملههای سادهی همهفهم بشکنند، کم هستند و همانها هم از طرف همصنفان خود به شومن بودن و بازیگر بودن و از طرف داروغگان زمان به هنجارشکن بودن و هزار برچسب دیگر متهم میشوند. اما در انفجار اخبار، درست در همان زمان رخدادهای برجسته، این تحلیلگرها به سخن در میآیند. در میان همهمهی بس بسیاران، آوای فراموششدهی تحلیلها، توانمند میشود. در این لحظات است که بازار تحلیلها، متقاضی و مصرفکننده پیدا میکند و مفهوم آشکارتری مییابد و با تکرار در فضاهای عمومی اجتماعی و بیش از آن، در فضای مجازی، طنین میگیرد.
گویی همه با بانگ مهیب هر رخداد برجسته، از خواب بر میخیزیم و هنوز دست و صورت از غبار خواب نشسته، به گفت و گو در مورد آن میپردازیم. دنیای مجازی هم به کمک آمده است. وایبر، واتساپ، فیسبوک، تویتر، تلگرام، تالارهای گفت و گو و همه جا را پر میکنیم از تحلیل اجتماعی و اینجاست که نام و کنام تحلیلگران اجتماعی هم پیدا میشود و حرفهای آنها در شبکههای مجازی، تکه پاره، ارسال میگردد. تحلیلها آغاز میگردد و ما، تماشاگران مشتاق حادثهها، به تکثیر و بازتکثیر مواضع این و آن میپردازیم. آنگاه، در میانهی طنابکشی موافقان و مخالفان هر موضع و موضوع، غبار خواب دوباره دامنگیر میشود و میرویم که دوباره بخوابیم. رخداد و تحلیل و تحلیلگر وا میمانند و در میمانند در کار تماشاگران. تماشاگرانی که مشتاقانه میآیند، در سطوح تحلیل شنا میکنند و از اعماق میگریزند.
دنیای مجازی از راه پیوند یافتن با دنیای اجتماعی، در واقعیت تأثیر میگذارد. اگر سخن و تجمع و ابراز احساسات در فضای مجازی بماند و به فضای اجتماعی راهی نداشته باشد، تأثیر چندانی هم نخواهد داشت. یک میلیون لایک، گلوله را نمیترساند مگر این که نشانهای باشد از هزاران دست و پا. هنوز دست و پاها کار میکنند و لایکها و کامنتها، بازیگران بیمیانجی واقعیت نیستند. با این حال، این دنیا، کمقانونتر و کم دردسرتر از دنیای واقعی است. زمانی، علی حاتمی کارگردان فقید سینمای ایران گفت در این مملکت فقط در مورد دزدها و فاحشهها میتوانی فیلم بسازی چون بقیه، صنف و مدعی دارند. مدعیانی که به طور معمول برای بهبود اوضاع صنف خود کاری نمیکنند اما منتظر هستند که صدایی به انتقاد از آنان بپردازد تا به نابودی آن صدا کمر بندند. امروز، تحلیل اجتماعی نیز چنین فضایی دارد. پس همه چون مردگان خاک در سکوت هستیم تا بانگ رخداد، گویی که نفخهی صور، را بشنویم. آنگاه به محشر تحلیل اجتماعی سرازیر میشویم و به دنبال عدالتی هستیم که بهشت و جهنم ما را مشخص کند و ما با وجدان آسوده پی کار خود گیریم. اما از آنجا که چنین عدالتی در کار نیست، راهِ آمده را درون گورهای هرروزه بازپس میرویم. تحلیل اجتماعی، تکلیف را روشن نمیکند، حجت را تمام نمیکند بلکه تنها راه گفت و گو را میگشاید. اما گویی بر ما، مردگان خاک، گفت و گو مقدر نیست.
به هر روی، در سال گذشته، 139، نیز چند رویداد برجسته، موجهایی از تحلیل اجتماعی را برانگیختند. این موجها، اغلب، از فضای مجازی سرچشمه گرفتند و پس از گشتی در دنیای واقعی، به طور معمول، به همان جا بازگشتند. موجهایی که گفت و گوها و دستهبندیها را سبب شدند. هر موج، در میان موضعگیریهای متکثر، به موج بعدی رسید و محو شد. من در اینجا قصد بررسی تک تک این امواج را ندارم اما میخواهم بگویم به رغم هر آنچه تا اینجای یادداشت حاضر گفتهام، این امواج را، هم به حال تحلیل تخصصی اجتماعی و هم به حال گفت و گوهای هر روزهی مردم، سودمند میتوان دانست. در این موجها، ارتباط گفت و گوها در شبکهی مجازی با فضای اجتماعی بیرون به خوبی برقرار نشده است؛ شبکههایی مانند فیسبوک که مردمان کشورهای پیشرفتهتر برای بحثهای دوستانه و خانوادگی و تفریحی از آنها استفاده میکنند برای ارتباطهای جدی سیاسی و اجتماعی به کار گرفته شدهاند؛ تحلیل اجتماعی هنوز همچون شمشیر و برهان قاطع کلام، مقابل دیگری به کار میرود؛ اما باز هم، همین موجها، سرچشمهای شدهاند برای پیدایش درک دیگرگونهی ما از خویش. من میخواهم چنین پیامدهایی را برشمارم.
بازی تیمی خوب ایران در جام جهانی فوتبال و خیلی بهتر از آن، بازیهای پیروزمندانهی تیم ملی والیبال، گفت و گوهای زیادی را برانگیخت که اغلب در مورد دلایل این پیروزیها بود اما مهمتر از همه در این میان، دگرگون شدن نگاه ما نسبت به خودمان و شیوههای ممکن پیشرفت بود. آن جملهی کهن سترون که میگفت ما ایرانیها در کارهای تیمی ضعیف هستیم و در میان ورزشها هم فقط در ورزشهای انفرادی میتوانیم موفق باشیم، اینجا مقابل واقعیتی توفانی زانو زد. اگر تیم والیبال توانست در میان تمام ناملایمات و بینظمیها و سیستم نابسامان ورزش سربرآورد، پس میشود به برنامهریزی امید داشت؛ پس تنها راه این نیست که منتظر بمانیم فرهنگ ما اصلاح شود (و چه جملهی بیمعنایی است این جمله وقتی که هیچ راه حلی نداریم و با این جمله و این انتظار بیپایان، خیال همه را راحت میکنیم)؛ والیبال منتظر اصلاح فرهنگ جمعی نماند و نمایش کار گروهی را به بهترین صورت نشان داد. اصلاح فرهنگ در درون فرهنگ روی میدهد. حتی فوتبال با تمام داستانهای ناخوشایندی که داشت، در دورهای بسیار کوتاهتر از والیبال، همین درس را تکرار کرد. کیروش اگر هیچ چیز نداشت، تیمسازی در دورهای کوتاه را به ما یاد داد. تیمی که دیگر وقتی گل اول را میخورَد، احساسی بازی نمیکند. میشود ما ایرانیها محکوم به احساسی بودن و ناتوانی از تصمیمگیری منطقی نباشیم. این موضوع را بارها در بازی تیم فوتبال ایران دیدیم. مسأله، دیگر این نیست که چرا ما فرهنگ احساسی، دور از عقلانیت و دور از کار گروهی داریم. مسأله این است که چگونه فوتبال و والیبال توانستند؟ مسأله این است که چگونه کار گروهی را سازمان دهیم. در این موج، سخن جدید این بود که قواعد عملی کار گروهی و تصمیمگیری عقلانی مهم است. آن سخن که فرهنگ ما چنین است و تا فرهنگ اصلاح نشود چنان خواهیم ماند، به حاشیه رانده شد.
گل لیونل مسی به ایران و واکنش بیادبانه به آن، موجی دیگر را برانگیخت. سخن تازه این بود که رفتار نژادپرستانهای که گهگاه از ما سر میزند از کجا میآید؟ چرا ما از سویی خود را سرشار از ناکامی میدانیم و از سوی دیگر، بزرگترین ملت دنیا؟ این دوگانگی متناقضنمای تحقیر و ستایش خود، از کجا میآید؟ آیا درک غیرواقعی از خود که در رسانههای جمعیِ دولتیِ ایران همواره تکرار میشود و در دههی گذشته بیشتر هم شده است، در این داستان مؤثر نبوده است؟ در اینجا سخن از تأثیر سیاست و شیوهی حکومتگری بر مردم بود. آشکار است که این موج را میتوان از این نظر که افق نگاه ما را از دورهای مبهم و از کند و کاو در فرهنگی هزاران ساله به سیاستهای فرهنگی دههی اخیر کشاند، با موج قبلی پیوند زد. گویی کم کم به این پرسش بیشتر متوجه میشویم: ما با خود چه میکنیم؟ و از این پرسش روی میگردانیم: با ما چه کردهاند؟ شاید آنچه ما در دههی پیش بر سر خود آوردیم، در این چرخش بیتأثیر نباشد. به هر حال، این موج گرچه زمانی پس از داستان گل لیونل مسی فرونشست، چند بار دیگر با حوادث مشابه باز برآمد. برای نمونه، پس از اشتباههای داور استرالیایی در بازی ایران و عراق و واکنش بیادبانه به آن، باز سخن از این بود که یک اشتباه چرا باید چنین تاوانی سنگین روبهرو شود؟ چه کردهایم که چنین بیادبان گستاخ شدهاند و ایبسا، بیادبی باب شده است.
پیامدهای این موج به موج دیگری پیوند خورد که پس از اسیدپاشی روی دختران اصفهانی، پدید آمد. گرچه تا کنون هیچ نتیجهای از بررسیهای رسمی منتشر نشده است، میتوان این جریان را سنگینترین، دردناکترین و جبرانناپذیرترین رخداد سال گذشته دانست. جدای رشتهی بیادبی گروههایی از ایرانیان که این ماجرا و موجهای تحلیلی مرتبط با آن را به موج قبلی متصل میسازد، ریشهی خشونت و کاهش مدارا نیز در این ماجرا بسیار مهم بود. به دور از کار تبلیغاتی و ناجوانمردانهی برخی رسانههای بیگانه که درصدد بر آمده بودند این داستان را به احساسات مذهبی مردم یا سیاستهای حکومتی متصل کنند، باید ریشههای این خشونت را بازشناخت. سخن نو در این موج این بود که تریبونهای خشونت به نام مذهب در دههی اخیر، این فضا را فراهم ساختهاند که کسانی چنین جسارتی بیابند. این موج چنان قدرتمند بود که پیامدهای اجتماعی مؤثری داشت و نهادهای اجتماعی، سیاسی و حقوقی را به واکنش واداشت. پیش از همه، قوهی قضائیه به محکوم کردن این جریان پرداخت و اشد مجازات برای عاملان آن را وعده داد.
سخن تازهی این موج تحلیلی، از دو داستان مهم نتیجه گرفته میشد. داستان نخست، برنامهی مخفی گروه تندرو و خشن مذهبی در اصفهان به نام کاوه بود که در دورهی اصلاحات مطرح شد (این گروه، مخالف سرسخت دولت اصلاحات نیز بود) که قصد داشت با اسیدپاشی در اصفهان، رعب و وحشت در میان بدحجابان بیافریند اما این برنامه با کشف و موضعگیری تند آیتالله طاهری در همان زمان ناکام ماند. داستان دوم، بخشش اسیدپاشان توسط قربانیان در موارد پیشین بود که با تلاش پیگیر گروههای حقوق بشری و به قصد پایان دادن به چرخهی خشونت انجام میشد اما گویی این بخششها بر جسارت عاملان اسیدپاشی افزوده بود و نتیجهی عکس آن را در جریان اسیدپاشی اصفهان میدیدیم. در هر دوی این داستانها، پرسش اساسی این بود: با خشونت و خشونتورز چگونه باید برخورد نمود؟ آیا نخشکاندن ریشهی خشونت به گسترش آن نخواهد انجامید؟ نتیجهی مهم هم این بود که سیاستهای دههی اخیر در باز نهادن تریبونهای تبلیغ خشونت، برخلاف تبلیغ مدارا در دورهی اصلاحات، چه پیامد اخلاقی سنگینی به همراه داشته است و هم این که خشونتورزی کلامی از جایگاههای مذهبی، راه خشونت عملی را برای اوباش و راه اتهامزنی را برای بیگانگان باز خواهد کرد. بنابراین آنچه این موج را هم به موجهای دیگر متصل ساخت، توجه به سیاستهای حکومتی و کنشهای گروههای مختلف مردم و پیامدهای فرهنگی آنها بود. باز هم از برون فکنی ریشهی رخدادها به فرهنگ همچون چیزی دوردست و دستنیافتنی فاصله گرفتیم.
موج دیگر، با گروگانگیری تروریستهای جیشالعدل در سیستان و بلوچستان آغاز شد. نکتهای وجود داشت که این موج را نیز به موجهای پیشین متصل میساخت. سخن از این بود که درگیری نیروهای نظامی و انتظامی در امور اقتصادی، ارشادی و سایر امور نامربوط به وظیفهی اصلی آنان یعنی حفظ نظم و امنیت انتظامی و مرزی، چنین وضعی را آفریده است. در میان تحلیلهای مختلف، سخن تازه و برجسته همین نکته بود. ارزش تأکید بر این نکته آنجا بود که در میان انواع سخنان نفرتآلود در مورد تروریستها (که البته به حق بود)، این رخداد را با رخدادهای مشابه همچون یک جریان رو به گسترش تفسیر میکرد و برای آن تدبیری پیشنهاد میداد نه این که در میان اعلام بیزاری از عمل انجام شده، موضوعی همچون دشمنی دشمنان را که گویی ازلی و ابدی است مطرح سازد و ریشهیابی رخداد را فراموش کند.
مطلب نادر فتورهچی علیه بهاره رهنما در فضای مجازی، موج دیگری آفرید. نادر فتورهچی و دوستان وی در صفحهی مجازی، بهاره رهنما را نماد خودآرایی و فریبکاری نمایاندند؛ کار بالا گرفت و به شکایت رهنما منجر شد؛ اینان، خود را منبع شرافت و طرف دعوا را همدست با قدرت نامیدند اما سرانجام، فتورهچی به عنوان تماشاگر به دیدن یکی از تئاترهای رهنما رفت و رهنما نیز شکایت خود را پس گرفت. تحلیلها در مورد این ماجرا از فضای مجازی به رسانههای مختلف کشیده شد و موجی به راه انداخت. سخن نو در در این موج، اشاره به اثر فرهنگی انتقاد فتورهچی بود. سخن از این بود که انتقاد بدون شناخت درست و درونفهمی از دیگری، تا چه میزان ممکن است نقد را به خشونت کلامی و توهین نزدیک کند. پرسش این بود: نگاه نقادانه چگونه باید باشد؟ آن پاسخ همیشگی که ما فرهنگ نقد نداریم، دیگر نمیتوانست برای این پرسش به کار رود.
سخنرانی دکتر اباذری علیه تجلیلکنندگان از مرتضی پاشایی نیز موج دیگری به راه انداخت. تحلیلها، باز هم، سمت و سویی همچون موج فتورهچی/رهنما داشت. افزون بر این، نکتهای مهم وجود داشت که در سخنان اباذری آشکار بود: تأثیر احساسیگری و بازیچه شدن مردم در سرنوشت عمومیشان. سخن از این بود که ما چه در حال ساختن چه زندگی اجتماعی و چه نوع عقلانیتی برای خود هستیم؟ چرا مسایلی مهم و حیاتی، ما را بر نمیانگیزند اما مرگ یک خواننده چنین بر میانگیزد؟ در اینجا نیز به جای ارجاع ریشهی رخداد به یک امر تاریخی بلندمدت و تکرار سخنانی مانند این که فرهنگ ما ایرانیها چنین است، هشداری در چگونگی ساخته شدن فرهنگ عمومی نهفته بود.
یک موج بزرگ، در سال 93، از چندین موج دیگر ترکیب شد و آن، موجی از تحلیل چگونگی تباهی اخلاق و فرهنگ عمومی بود. در ادامه، به بررسی سریع امواجی که این موج بزرگ را ساختند، میپردازم. ایستادگی دکتر فرجیدانا و کل دولت در مورد بورسیههای غیرقانونی، موجی چندماهه از تحلیلها را در پی داشت. در این تحلیلها، موارد بسیاری موجود داشت که دقیقا به افراد و رویههای خاصی اشاره داشتند که باید اصلاح شوند تا فرهنگ و اخلاق دانشگاهی، آسیبی جدی را که بر آن وارد آمده است تا حدی ترمیم کند. تقلبهای دانشگاهی و مدارک جعلی نیز موج دیگری همچون این موج آفرید و سخن تازه در آنجا نیز اشاره به چگونگی واپاشی تدریجی اخلاق دانشگاهی بود. موضعگیریهای گاه و بیگاه علی مطهری نیز چنان پر بازتاب بود که میتوان از چیزی به نام موج مطهری سخن گفت. این موج نیز چگونگی واپاشی اخلاق حکومتگری و اخلاق قضایی را در موارد متعدد گوشزد مینمود. موج دیگر، موج تحلیل فتواهای مراجع در مورد ابزارهای ارتباطی جدید، بود. در اینجا ضعف اطلاعات، اشتباه در فتاوی و سقوط اعتبار مرجعیت مذهبی مدنظر بود. سخن تازه این بود که چگونه مراجع فرهنگی مردم، استحکام مییابند و تحلیل میروند. موجی توفندهتر از اینها با افشای دزدیهای ترلیونی دورهی دولت مهرورزی و عدالت پدید آمد. حرف اصلی این بود که چگونه اخلاق حکومتگری و اعتماد اجتماعی با وعدهی پاکدستی و عمل فاسد در دولت پیشین به سمت تباهی رفته است. موج واکنش به سخنان گاه و بیگاه الهام چرخنده (زهرایی) را نیز میتوان در همین موج بزرگ جای داد. در این موج، سخن از این بود که حمایت نهادین حکومتی از یک بازیگر و سخنرانیهای بغضآلود وی علیه دیگران، چه آثاری در فرهنگ عمومی خواهد داشت.
دو رخداد متضاد نیز، موجی از تحلیلهای مشابه را آفریدند. اولی نمایش ثروت بچهپولدارها در فضای مجازی و واکنشهای مختلف به آن و دومی، مقاومت کوبانی مقابل داعش. اگر در اولی، سخن از بیمعنایی و کالایی شدن انسان و پیدایش آشکار فرهنگ مصرفی و بازیچه شدن انسان در فخرفروشی معطوف به مصرف بود، در دومی سخن از قدرتی بیپایان در هویت مقاوم افرادی بود که از حیثیت انسانی خود دفاع میکردند. اگر در اولی سخن از تعیینشوندگی انسان بود، در دومی تعیینکنندگی انسان مورد توجه بود. اگر در اولی، برندها و عکس شخصیتهای غربی بر لباسها بود، در دومی، تصویر دختران مبارز، تصویری شد بر لباسهای غربی. اگر اولی مرگ اصالت در دنیای امروز بود، دومی آفرینش اصالت را نشان میداد. اصالتی که بیش از همه، در نشان دادن زنان و دختران همچون موجوداتی مؤثر و برابر با مردان در دفاع از هستی خویش ظاهر شد و به تمام اسطورههای وابستگی و فرودستی زن، طعنه زد. به هر ترتیب، تحلیلهای این موج نیز اغلب به ساخته شدن فرهنگ توسط ما به جای ساخته شدن ما توسط فرهنگ توجه نمودند.
مهمترین موج تحلیل سال گذشته که من فکر میکنم در سالهای آینده نیز توفندهتر شود، در مورد مسایل زیستمحیطی بود. توفان خاکآلود و آلودگی هوای تهران در سال گذشته بسیاری را متوجه خود نمود. آلودگی آب و هوا در اصفهان نیز مورد توجه جدی قرار گرفت اما مهمترین تحلیلها در پی اسارت دایمی مردم خوزستان در چنگال ریزگردها و توفان بیسابقهی شن در اهواز و چند شهر دیگر پدید آمد. سخن جدی و تازه این بود: آیا باید برای افزایش درآمد کشور، محیط زیست را نابود نمود؟ آیا توافق عمومی بر این درآمدزایی وجود دارد؟ آیا با برساختن فرهنگ تخریب محیط زیست، آیندهی خود را به تباهی نمیکشیم؟ وظیفهی ما، دگرگون نمودن نگاه به محیط زیست است. انتقام طبیعت، پیامد سیاستهای عملی خود ما است.
انسجام شبکههای اجتماعی معترض، تجمعها و اعتراضهای استانی و حتی سراسری و تحرک برخی مسؤولان، پاسخهای اجتماعی به موجی بود که نخست از فضای مجازی آغاز شد. اهواز، خط مقدم نبرد با مافیای ضد محیط زیست شد. مافیاها، نیروهایی در اقشار مختلف دارند. چه آن نمایندگان ماسک به صورتی که بودجهی سازمان حفاظت از محیط زیست را به بهانهی سیاسی بودن دکتر ابتکار کاهش دادند و طرح انحلال سازمان را کلید زدند، چه مجریان رسانهای که مزورانه، سعی میکردند مشکل را در این سازمان خلاصه کنند، چه کسانی که در ساختن سدهای بزرگ و خشکاندن تالابها و قطع درختان و خشکاندن سفرههای زیرزمینی و به طور کلی، استثمار فزاینده و منهدمکنندهی طبیعت نقش داشتند، همه در این مافیا جای میگیرند.
بنابراین سخن تازهی موج تحلیلی مسایل زیست محیطی، چگونگی نابودی ما به دست خودمان بود. و این را شاید بتوان به طور کلی، مهمترین رشتهای دانست که تحلیلهای اجتماعی 1393 را به هم پیوند میدهد. در تمام موجهای گفته شده، یک نگاه تازه در حال رشد بود و آن این که ما چگونه باید به ساختن فرهنگ، اخلاق و حکومت و محیط زیستی بهتر بپردازیم و از مسیری که به سوی نابودی است، راه کج کنیم؟ این پرسش، به خودی خود، آن پاسخ را که ریشهی مشکلات در فرهنگ و شیوهی تاریخی تصمیمگیری و خارج از دسترس ما است، کنار میگذارد. این پرسش، به راه تشریح و تکه تکه کردن مشکل میرود و پرسش درست، پرسشی که به کار آید، چنین پرسشی است.
اکنون و در پایان این بررسی پسنگر، آینده را چگونه میتوان دید؟ آیا میتوان از تحلیل فضای مجازی همچون پناهگاه فرار از فعالیت سخن گفت؟ شاید! اما دیدیم که همین فرار، خود فعالیتی تازه است. چگونه میتوان از مشارکت اقشار مختلف مردم سخن گفت و گروههایی متنوع را، که دیدیم چگونه پیوندشان از فضای مجازی آغاز شد، کنار نهاد؟ حتی آن گفتمانهای تحلیلی که دگرگونی عینی را ملاک قرار میدهند، از انتظار تکرار رخدادهایی چون زنجیرهی انسانی در اهواز و ارومیه نمیتوانند بگریزند. زمانهی ما، چنان که برخی پنداشتهاند، زمانهی سستبنیانی نیست که مردمانش را از وجود انسانی خویش به فضای سایبر رانده باشد. از قضا، زمانهی استواری است که فضای خیال را در مجاز بیمنتها نیز گسترده است. هر آنچه سخت بوده و سست، دود شده است و بر هوا رفته است اما همین هوا، هوای تازهی زندگی است. بیشتر به نظر میرسد که عبور بیدرنگ بیتوجه از تیررس نگاه خیرهی فضای مجازی، عبور جسم ناامیدی است که عشق به زندگی فراموشش شده باشد. دنیای امروز ما، محملی دیگر برای آفرینش و بازآفرینش زندگی روزمره یافته است.
دیدیم که این رسانههای جدید، در همین کشور، با همین محدودیتها، شبتابهای بردباری را آفریدند که ثابت میکرد، شب به صبح میرسد گرچه تمام شبترسان همراه شبپرستان، سرود جاودانگی شب را بخوانند. تحلیل ناامیدوارانه از فضای مجازی چه چیز جدیدی برای ما آورده است؟ هیچ که هیچ! بازآوردن سخنی دوباره و دوباره از لزوم تشکلیابی و تقویت نیروهای مدنی، بی که اشارهای کند که چگونه، کِی و کجا؟ ابزارهای جدید را در نبود ابزارهای مناسب باید آفرید و دیدیم که فضای مجازی در سال گذشته، آزمایشگاهی شد برای ورود دوباره به جهانی که میخواهیم تغییر دهیم. بیدوباره شدن، سختترین درد برجای ماندگان در تحلیلهای کهن است. مردم، راه خویش را یافتهاند. بحث خاموش بر سر تجربههای مشروطه و انقلاب اسلامی و اصلاحات و دفاع مقدس و حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری و برگذشتن از همهی اینها و ساختن و برساختن دنیایی دوباره را از همین شبکههای مجازی آغازیدهایم.
این است تجربهی زندگی ما و همین را باید روایت
کنیم. به درستی که این فضا، برای گریز از شرم ایرانی چشم در چشم انداختن و ساکت
ماندن، پلی زده است و ما را دوباره به رُک بودن و خود بودن، رهنمون شده است.
درگیریهای بیسابقه و جدی در این فضا، آنچه بیادبی و بیسوادی و مانند اینها
هم نامیدهایم، از همین ظهور رک و راستتر ما پدید آمده است. سرانجام میخواهم
بگویم که نه تنها تحلیل جامعهشناختی، با اوصافی که از سال گذشته رفت، به تحلیل
فضای مجازی نیاز دارد بلکه از اساس بدون آن، ناقص خواهد بود.
به این نوشته میتوانید به شکل زیر ارجاع دهید:
پیوسته، صادق (1394). چندضلعی یک الگوی رفتاری: مطالعه جامعهشناختی مشارکت اجتماعی و تحلیل رفتارکاربران ایرانی در فضای مجازی. دنیای اقتصاد، شماره 3599، 16 مهرماه، همچنین در: http://donya-e-eqtesad.com/news/941946 ، بار کد خبر: DEN-941946.