این مطلب برای روزنامهی ابتکار نوشته شده است.
به گردابى چو مى افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلى بود
در قصههای خردسالی، امید، ترک برداشتن روایت بود در جادویی بهنگام؛ اسبی شاخدار یا فرشتهای بالدار باید سر میرسید و همهی چیزهای بد را به خوبی و خوشی بر میگرداند. جوانی هم به انتظار فرشتهای نجیب یا ابرمردی شریف که عشقی عمیق را ارزانی کند گره خورد؛ بزرگسالی، وقت منجی است که بیاید و آنچه در تمام دنیای ویران خویش کاشته ایم را در هیأت «دیگری» و «دیگران» نابود کند، باشد که به یمن شایستگی نامعلوم خود، در کنارش ایستیم و هر چه غیر حقیقت را بدرود گوییم. پیری اما درک تلخ حق نبودن ما و حق بودن مرگ را با خود دارد. مرگ حق است. آنجاست که امید داریم آخرین فرشته، فرشته ی مرگ، ما را و تومار ما را در هم پیچد، شاید که زندگی پسین، فرصتی بهتر از زندگی پیشین باشد.
پس داستانهای کودکی، در زندگی و مرگ ما حاضر و ناظر اند و از تماشای خود در آیینه ی آنها است که امیدوارانه، زندگی را میسازیم. در همنشینی اسطورهها و جانشین کردن آدمهای دو پا به جای غولها و پریان، قهرمانهای تاریخ را باز میسازیم و شکل سرگردانی خویش را فراموش میکنیم، باشد که فردایی بهتر از آسمان بر زمین افتد. این دنیای پر امید، دنیای بی سرانجام راههای ناتمام، نه به تدبیر که تنها به تقدیر نیازمند است. دنیایی که همه چیزِ آن، سایه است و حقیقت هر چیز، جای دیگری است و آن جای دیگر، همان مقصد و مقصود ما است. اگر در دنیایی پر از نظم و دیوانسالاری، درگیر تدبیرهای قانونی باشیم، در میان نظمِ آهنین، این امید، امیدی است خواستنی که از رؤیای مشترک مردم، ساخته میشود. اگر همه چیز گرفتار نظم ماشینی شد، آنگاه به عرصههای آنچه نیست و باید باشد، امید میبندیم؛ به آنجا که تخیل، آغاز آفرینش است.
اما در جایی مانند کشور ما که بینظمی و نابسامانی سراسر زندگی را فراگرفته است، تدبیر لازم است تا هر چیز بر جای خویش قرا گیرد و انتظار داشته باشیم که بتوانیم زندگی را برنامه ریزی کنیم؛ بتوانیم در مورد حفظ آنچه با کار و صرف زمان و شایستگی و مهارت خویش به دست میآوریم، امنیت داشته باشیم و حق خود به عنوان فرد را در مقابل محیط نابسامان و خودکامگی آدمها و نهادهای اجتماعی سیاسی سلطهگر، محافظت کنیم. در اینجا تدبیر است که امید میآفریند، امیدِ بودن و آینده را ساختن. در این وضعیت، تدبیر همان امید است و با تدبیر کردن در امور است که امید صورت میبندد. قصههای پریان همان قدر که برای آدمهای گیر افتاده در شبکهی تدبیرها، رهاییبخش است، برای آدمهای سرگردان در بیتدبیری، گمراهکننده است. پس جنس امید امروز ما از جنس امید قصه های کودکی جداست.
حال، پرسش این است. دولت تدبیر و امید که با نگاه به همین نام، گویی برای ساختن امیدی از دل بی سر و سامانی، زاده شده است، در چنین مسیری حرکت میکند یا دوباره یاد داستانهای کودکانه میافتد؟ شاید پاسخ دادن به چنین پرسشی، هنوز که یک سال هم از عمر دولت اعتدال نگذشته است، زود باشد اما به یاد داشتن این پرسش از همین ابتدای کار، ضروری است. آیا منظور از تدبیر، بازآرایی دولت برای برنامهریزی مردم همچون ماشینهای اجرای اوامر دولت و استفاده از آنان در ساختن مشروعیت کاذب برای تصمیمهای مختلف دولت و حتی سرپوش گذاشتن بر اشتباهها است؟ یا این که دولت میخواهد صدای گروههای مختلف مردم و به ویژه، صاحبان هویتهای سرکوب شده را بشنود و در دل آنان چراغ امید را برافروزد؟
بی پرده اگر بخواهیم به رویدادهای پس از آغاز به
کار دولت جدید بپردازیم، هم ادامهی رویکردهای مردمانگیزانه ی پیشین و پدید آوردن
امیدهای تدبیرگریز را میبینیم و هم، گامهایی
برای پایهگذاری تدبیرهای امیدساز را. گزارش صد روز رئیس جمهور، عذرخواهی وی از ضعف در توزیع سبد کالا، سیاست خارجی فعال و مذاکرات معقول و همراه با عزت و مواردی
از این دست را از تدبیر میتوان دانست ولی ادامهی هجوم مردم به اتومبیل رئیس جمهور در
سفرهای استانی، برنامهریزی ضعیف سبد کالا، تکرار سنت پاسخگویی به پرسشهای بدون چالش
در تلویزیون، جلسات بیحاصل مسؤولان در روزمرگی دستگاههای مختلف به جای تصمیمهای قاطع و مدبرانه و مانند اینها را هم از نبود تدبیر مناسب میتوان دید. با این
اوصاف، چنین دولتی، هنوز در دو دلی است. هنوز نمی داند امیدهای بزرگ کودکانه بیافریند یا امیدهای کوچک کارکردی و روالمند.ه
برای دولتی که در شرایط ضعف تدبیر و افول امید، با شعار عقلانیت و تدبیر، امید را به اوج رسانده، مهم است که بداند این امید، امیدی موقتی است. برای برخی، امیدی است از روی استیصال؛ برای برخی، امیدی است به آخرین روزنههای تدبیر؛ برای برخی دیگر، امیدی است برای از نو آغازیدن؛ خیانت به امید هر کدام اینان، تاوان سنگینی چون ناامیدی دارد که نفی هویت و شعار این دولت است. فرصتی نیست که میسوزد، کلیتی است که نابود میشود. اگر شعار دولت، تدبیر برای آفریدن امید است، امید مردم، به تدبیر دولت است یعنی به بازسازی قواعدی که فرصتهای عادلانهی کار و زندگی فردی و جمعی را به آنان باز گرداند. این راه اگر آغاز شد، در باقی راه، مردم دولت را به سرمنزل امید خواهند رسانید.
I
باور کنیم فیلمهای ده نمکی مخاطب میلیونی دارند. اگر میخواهید مطمئن شوید، به صاحبان سالن های سینما مراجعه کنید. سینمای ایران به فروش نیاز دارد و اگر نفروشد ورشکست می شود. این واقعیت مهم ما را مجبور می کند قدردان ده نمکی ها (یعنی کسانی که فیلم هایشان می فروشد، به ویژه مسعود ده نمکی که بیش از همه می فروشد) باشیم. اگر سینما تعطیل شود، بهترین فیلم هم جایی برای نمایش ندارد.
II
در سالن هایی که مورد توجه ارگان های دولتی هم نیستند، فروش فیلم های ده نمکی خوب است. در روزهای تعطیل هم همین طور. با حذف هر متغیر دیگری که به حمایت دولتی مربوط است، باز هم می بینیم فروش فیلم ده نمکی فوق العاده است. در جشنواره که داوران به وی جایزه نمی دهند (یعنی نگاه دولتی با او نیست)، جایزه ی تماشاگران را می برد. پس ده نمکی را باور کنیم. از مرحلهی انکار در بیاییم.
III
اخراجی های 2 بیش از 1 فروخت. یعنی چه؟ یعنی واقعیت سینمای ده نمکی را بخش بزرگی از مردم پسندیدند. دو میلیارد فروش چیزی نیست که حمایت دولتی تولیدش کند. ده نمکی ذائقهی بخشی از جمعیت ایران را شناخته است. بخشی که بخش کوچکی نیست. ممکن است کسی حالش از فیلم های ده نمکی به هم بخورد. خوب، کسانی هم هستند که با آن شاد می شوند، برای آن پول می پردازند و از قضا، از فیلم های جدی، روشنفکری، هنری و آوانگارد و خیلی گونه های دیگر، حال شان به هم می خورد.
IV
اگر پذیرفتیم ده نمکی می
فروشد، باید ببینیم چرا می فروشد؟ دلایل زیادی می شود آورد.برای نمونه:
1دهنمکی جدی نیست. در مورد جدیترین مسأله که جنگ است، شوخی می کند («لیلی با من است» هم به همین ترتیب، تماشاگران زیادی یافت). در جامعهای مثل جامعه ی ما که تصویر (به ویژه تصویر سیمای ملی)، حکومتی و جدی است، تصویر شوخی جذابیت دارد به ویژه که در مورد جدی ترین موضوع ها باشد.
2در ضمن، ده نمکی شوخی های آشنا و کاراکترهای آشنا را بازتولید می کند یعنی آدم ها و صحنه هایی از بهترین کارهای سینمای ایران و جهان را سعی میکند کپی کند همان چیزی که کسی ممکن است ببیند و احساس توهین کنم اما بخش بزرگی از مردم و نیز کودکان و خیلی از نوجوانان بپسندند.
3دهنمکی جنگ واقعی را نشان نمی دهد. فانتزی جنگ را در خدمت شوخی های آبگوشتی می گیرد. البته کلیتی از حماسه ی انسانی و کلان روایتی از رستگاری در فیلم حفظ می شود. مگر تئاترهای عامیانه از تئاترهای استادان مسلم و نوآور، کمتر می فروشند؟ هنر مدرن، هنر اشرافی نیست و آشکار است که مخاطب عام، عام است.
4 اما ده نمکی استعداد خوبی هم در شناختن این نوع مخاطب دارد. چرا؟ چون یکی از آنها است. تجربه ی مطبوعاتی و عملی تعامل با این مخاطب را هم دارد. تجربهی زیستهی خود را نمایش میدهد. این کار، کار هر کسی نیست.
5دهنمکی موضع خاصی جز در کلیات ندارد. ذهن عامیانه را درگیر و خسته نمی کند. یعنی کاری نمی کند که این نوع مخاطب را فراری دهد. اصلا اگر شما نخواهید درگیر مطالب جدی شوید، فیلم های او کاری به شما ندارند. از مخاطبان وی بپرسید از فیلم های او چه تأثیری گرفته اند؟ چه موضوعی از جنگ برای آنها باز شده است؟ چه مسأله ای در مورد دفاع مقدس به آنها یادآوری شده است؟ پاسخ خاصی نیست ... در عوض، بپرسید به کدام صحنه بیشتر خندیده اند؟ هزار پاسخ هست و اصلا دعوا می شود سر جواب دادن!
6در سینمای دهنمکی، شوخی است که روایت را می سازد و روایت در خدمت شوخی است نه این که شوخی ها در خدمت روایت باشند. بازیگران فیلمهایش بارها گفته اند که ما آزاد هستیم کار بداهه بکنیم و از محدودهی فیلمنامه خارج شویم. گفته شده است که از نظر درسهای کلاسیک فیلم سازی و کارگردانی این کار نادرست است. این کار نادرست اما در سینمای ایران می فروشد. شاید بشود این را به پیامک های ما در دوره ی احمدی نژاد ربط داد. حتی کسانی که می گفتند کشور در حال نابودی است، از این نابودی، جک می ساختند و پیامک می فرستادند. عادت کرده ایم که شوخی روایت مان (و حتی سرنوشت مان) را پیش ببرد.
7یکی از رمز و رازهای موفقیت گفتمان نظام جمهوری اسلامی و باقیماندن ایدههای عملی انقلاب اسلامی این جمله بوده است که بنیانگذار انقلاب اسلامی گفت: «ای روشنفکران! بروید به سوی عوام!» این شعار هوادار دارد و خیلی هم هوادار دارد. بخواهیم یا نخواهیم. به طور معمول، عادت کردهایم که ایدئولوژی را بررسی کنیم و قدرت سلبی آن را. این که کجا، کدام حکم علنی تکرار شد تا همه به خودسانسوری رسیدند. من چنین تحلیلی را خیلی سودمند نمی دانم. بهتر آن است که زایندگی قدرت را در گفتمان ببینیم. همین حکم گفتمانی، همین جمله که از نخستین رهبر نظام جمهوری اسلامی یادآوری شد، سرچشمه ای تمام نشدنی قدرت در جامعهی ما است. برای نمونه، احمدی نژاد با رو کردن به عوام و مسخره کردن تمام رویههای تخصصی، اقبال عمومی را در سیاست به دست آورد و این قدرت را نشان داد.
اگر بپذیریم که یکی از احکام گفتمانی که شیرازهی قدرت گفتمان انقلاب اسلامی است، همین بازگشت به عامی گری است، دهنمکی هم در سینما همین حکم را دنبال میکند. همین که حرف های روشنفکران پیچیده است پس باید به مسخره گرفته شود. دهنمکی در برنامه ای تلویزیونی (روزنامهی ابتکار، 14 اردیبهشت) می گوید و درست میگوید که «ساده سازی مفاهیم هم خودش هنر است» اما این مقدمه ی درست را پیوند می زند به کارش که «ما سعی میکنیم حرف حق را بزنیم... البته نقد منصفانه تاوان دارد». از قضا باید گفت نقد منصفانه نیست که تاوان دارد بلکه نقد غیرمنصفانه بیشتر ممکن است تاوان داشته باشند. انصاف امری است دو سویه یعنی شما طرف مقابل را در نظر می گیرید و او هم احساس می کند نقد شما پس از شناخت کار وی و با در نظر گرفتن مزایای کار وی بوده است. دلیلی وجود ندارد که این نوع نقد تاوان سنگین داشته باشد.
آن که منصفانه نقد می کند، پیشنهاد نوعی نگاه از منظر خود می دهد نه این که خود را در جای حق ببیند و دیگری را باطل جلوه دهد. نقد با نشستن در جایگاه حق است که تاوان دارد چرا که دیگری را باطل نشان می دهد و طبیعی است که دیگری برای بیرون رفتن از دایراهی این اتهام سنگین، به منتقد حمله کند. به هر حال، امتداد بی سرانجام داستان نقد از جایگاه حق، این است که باطل همواره در فرادست است و حق، فرودست و داستان تا جنگ آخر زمان ادامه دارد و در نتیجه، این تصور تولید می شود که حرف حق را فقط زیر لحاف می شود گفت. تصور مخربی که در جامعهی ما همهگیر است و البته بازتولید سینمایی آن می فروشد چون حرف زیر لحاف، کنجکاوی برانگیز است. نباید شگفت زده شویم از فروش فیلمی که چنین حرف هایی را در خود دارد. چکیدهی سخن همین است که دهنمکی، خود، می گوید: «حرفهای ما از همان ابتدا، حرفهای عوام در نقد خواص بود» و جالب این که دور منطقی در این سخنان وجود دارد. نشانهی این که حرف شما حق بود چیست؟ این است که توقیف شدیم و با ما برخورد شد. چرا توقیف شدید و با شما برخورد شد؟ چون حرف ما حق بود! سرانجام این که از این معجون، چیزی به دست می آید تا خواص برنجند و عوام بخندند.
اما بلافاصله باید پرسید چرا این معجون را دیگران نمی سازند؟ یک پاسخ این است که چون از این جنس نیستند. ده نمکی، خود، در گفتمان انقلاب اسلامی (دست کم، با آن حکم که گفتیم) ساخته شده است و خود را ساخته است. سوژهی آن گفتمان است. جنگ را در انگارهی دفاع مقدس تجربه کرده است. گرچه مقامی رسمی نبوده اما با مقامات نظام نشسته است و برخاسته است. تجربه ی زیسته ی او، در مسجد و کوی و برزن و سنگری که در فیلم هایش می سازد، شکل گرفته است. از همه مهم تر این که هوش، توان فنی و نگاه لازم برای به تصویر کشیدن تجربه ی زیسته ی خود را دارد. از آن هم مهم تر، همان که بود مانده است. همان نگاه را حفظ کرده است. یک کلام، ده نمکی، اصل است. اوریجینال است. گرچه شخصیت ها و صحنههای فیلم هایش تقلید از فیلم های دیگر باشند، در محتوای کار، ادای کسی را در نمی آورد. چیزی را که نمی شناسد، نمی سازد و روایتی را که باور نمی کند، نمی گوید. کلان روایت رستگاری و دوتایی خوب و بدش را مخاطب می فهمد.
8در رد ادعای حکومتی بودن فروش فیلم های ده نمکی باید کارهای اول او را یادآوری کنیم. مگر «فقر و فحشا» و «کدام استقلال، کدام پیروزی»؟ مخاطب انبوه نداشت و هیمن امروز هم ندارد؟ مگر بازار آن ها را حکومت ساخت؟ اما این گفته به این معنا نیست که در این فیلم ها گزاره های خیلی مهمی وجود دارد. چه حرف جدیدی در آن ها بود؟ «فزاینده شدن فحشا از فقر است نه از محدودیت های اجتماعی» و «این بازی ها همه برای این است که ما را سر کار بگذارند». آیا فکر می کنید این دو حکمی که همه می دانند، اندک تأثیری بر کسی بگذارد؟ مسأله این نیست. مسأله این است که درست یا نادرست، این فکر در بخش مهمی از جامعه وجود دارد و مهم این که تنها حقیقت قابل پذیرش برای آنان است. قالب روایت هم به گونه ای جذاب برای همین افراد طرح شده است. چرا؟ چون ده نمکی هم از همین افراد است. دوستداران فیلم های او می اندیشند اگر آنان هم بودند همین را می ساختند.
باز هم نمونه ی مشابه را از احمدی نژاد می شود آورد وقتی که می گفت: «اسرائیل، باید محو شود»، «فرزندان مسؤولان، در رأس فساد اند»، «انرژی هسته ای، حق مسلم ماست»؛ این گزاره های ساده، آن قدر کلی هستند که از معنا تهی شده اند. اگر اسرائیل غاصب است، چگونه باید محو شود؟ بر فرض که آقازاده ها در رأس فساد اند، چگونه با آن ها برخورد کنیم؟ مدرکی داریم؟ راه مشخصی هست برای ان کار؟ آیا باید انرژی هسته ای را حتی به قیمت از دست رفتن حقوق مسلم دیگر، حفظ کنیم؟ تا کجا؟ این پرسش ها همه بیهوده هستند. مسأله، یافتن پاسخ نیست چون یافتن پاسخ به همان حرف های تخصصی نیاز دارد که حکم گفتمانی «بازگشت به عوام»، آن را پس می-زند و طرد می کند. مهم این است که شما از جنس مردم (آن مردمی که سخن تخصصی را پیچیده کردن امر ساده می دانند) باشید. آن وقت کافی است حرف های خود را بزنید. چون حرف شما، حرف آن ها است.
9به هر حال، دهنمکی از معدود کارگردانانی (و شاید تنها کارگردانی) است که بخش خصوصی با اطمینان روی فیلم وی سرمایه گذاری می کند. برای تحلیل یک پدیده، عینیت آن را فراموش نکنیم. سی دی غیرمجاز فیلم رسوایی همزمان با اکران فیلم، در سطح خیابانها دست فروشی می شد اما رسوایی خوب فروخت و سالن ها را پر کرد. اطمینانی که تهیه کننده و صاحب سالن سینما می خواهد این است. مصرف کننده ای که می خواهد فیلم را در سالن ببیند، احترام زیادی برای کارگردان مورد علاقه ی خود قایل است. آیا کارگردانان دیگر هم چنین پیوند محکمی با مشتریان آثار خود دارند؟
10این که چرا ده نمکی می فروشد، مسألهی اصلی است. باید دقت کنیم، پاسخی که می دهیم، پاک کردن صورت مسأله نباشد. به گفته ی حاتمی کیا (در برنامه ی تلویزیونی راز، 20 فروردین)، منتقدان و تحلیل گران، ده نمکی را از بدنه ی سینما کنار می گذارند و او غریب الغربا است. باید ده نمکی را به عنوان بخشی از سینمای ایران که مخاطب را هم خوب جذب می کند، بپذیریم. این پذیرش در یافتن نگاهی واقع بینانه تر به گروه های مختلف مردم هم به کار می آید. همه ی مردم مثل هم زندگی نمی کنند و مثل هم فکر نمی کنند پس مصرف کنندگان متفاوتی برای کالاهای فرهنگی هستند. اگر این تفاوت ها را بشناسیم، مصرف کنندگان را بهتر می توانیم بشناسیم و این شناخت، به کار کارگردانان دیگر هم می آید. مهم این است که ما واقعیت این تفاوت ها را بپذیریم وگرنه این که هر گروه، دیگری را طرد کند، واکنشی بدوی است. همین جا است که دوتایی های ده نمکی/ فرهادی، حاتمی کیا/ کیارستمی، گیشه ای/جشنواره ای و مانند این ها بیهوده و انحرافی به نظر می رسد. انتخاب گروه های مختلف مردم، متفاوت است و هر قدر هم که توزیع امکانات برای فیلم سازی و پخش فیلم، عادلانه ترشود یعنی دموکراسی بیشتری در انتخاب مردم جلوه یابد، تفاوت گروه های مشتریان فیلم ها محو نخواهد شد. در ضمن، سرانجامِ دموکراسی، افزایش مدارا و پذیرش دیگری است و تضمینی برای انتخاب بهترین در کار نیست. می خواهم به این نکته برسم که از فروش بالای فیلم هایی که نمی پسندیم، احساس شکست خوردن نکنیم. بسیاری، به خاطر احساس شکست و سرخوردگی، می خواهند واقعیت ده نمکی را خط بزنند اما او کسی را شکست نداده است. او کار خود را می کند. دهنمکی، واقعیتی زنده است.