پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

سبک زندگی و نظام اجتماعی

این مقاله برای نشر در سایت برهان نوشته شده است.


مقدمه

آیا سبک زندگی و نظام اجتماعی  به هم ارتباطی دارند؟ سبک زندگی را زنجیره‌ای از باورهای ذهنی دانسته‌اند. با شناختن این زنجیره، می‌توان رفتار و انتخاب‌های اجتماعی مردم را به هم پیوند زد و شناخت. می‌توان به طور نسبی و احتمالی گفت لباس پوشیدن و رأی دادن و سخن گفتن و اداها و اشارت‌های یک گروه از مردم، یا یک فرد نمونه از آن گروه، چه ارتباطی با هم دارند. پرسش این است که این باورها فردی است یا تأثیر جامعه در شکل‌گیری این باورها اهمیت بیشتری دارد؟ آیا شیوه‌ی نمایش خواسته‌های درونی افراد هم به نظام اجتماعی مرتبط است؟ در این نوشتار، چنین پرسش‌هایی را با نگاهی جامعه‌شناختی بررسی ‌می‌کنیم. رویکرد کارکردگرایانه را در بررسی برگزیده‌ایم و برای پدید آوردن یک شرح دقیق اما همه‌فهم، نخست، این رویکرد را به طور مبسوط توضیح خواهیم داد.   

کارکرد

نظام اجتماعی (Social System) را کارکردگرایان باب کردند. ماجرا از بررسی کارکرد (Function) آغاز شد. کارکردگرایی ساختاری، بیش از دیگر رویکردها از بررسی کارکرد بهره برد و بررسی کارکردی را چنان همه‌گیر نمود که گزاف نیست اگر بگوییم مفاهیمی چون نقش، هنجار، ساختار، کارکرد، ارزش‌اجتماعی و مانند این‌ها نه تنها به واژگان کلاسیک جامعه‌شناسی بدل شدند بلکه به ادبیات حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی راه یافتند. اما مفهوم کارکرد چه کمکی به تحلیل اجتماعی می‌کند؟ دانستن این نکته که کارکرد، به عنوان مفهوم بنیادین کارکردگرایی چرا و چگونه به ادبیات تحلیلی علوم اجتماعی راه یافت، فهم ما از چگونگی بررسی نظام اجتماعی را آسان‌تر می‌کند و از پدید آمدن خطاهای تحلیلی و آمیختن نگاه‌های نامرتبط به کارکردگرایی پیشگیری می‌کند.

تالکوت پارسونز می‌گوید، مسأله‌ این بود که چگونه می‌توان هدف آدمی را به عنوان کنش‌گر یا عضو فعال جامعه را دریافت. اگر جامعه چیزی فراتر از تک تک افراد است، چنان که امیل دورکیم می‌گوید، اگر تاریخ کنش‌های متقابل افراد، الگوهایی فرهنگی برای جامعه ساخته است که مردم از آن‌ها در کنش‌های خود استفاده می‌کنند، بنابراین آزادی انتخاب افراد در جامعه و تغییری در آن ایجاد می‌کنند از کجا می‌آید؟ الگوهای تازه چگونه به دست آنان ساخته می‌شود؟ آیا جامعه ساختاری است که تمام حرکات و رفتارهای ما را کنترل می‌کند؟ آیا ما در خانواده می‌آموزیم که چگونه رفتار کنیم و یک سری الگوهای رفتاری را تا پایان عمر تکرا می‌کنیم؟ مسلم است که خیر. پس فرد چگونه انتخاب می‌کند؟

پارسونز در بررسی کار پدران جامعه‌شناسی به وبر می‌رسد. وبر گفته است کنش با رفتار فرق دارد. کنش رفتاری است که معنای ذهنی برای فرد انجام‌دهنده‌ی آن دارد. کسی که نماز می‌خواند، تنها دولا و راست نمی‌شود، باید دید او با خود چه می‌اندیشد؟ چه معنایی برای رفتار خود در ذهن دارد. این معنا ممکن است عینی باشد یعنی ما آن را ببینیم. مثلا حالت تعظیم یا رکوع معنای عینی مشخصی دارد و ممکن است ذهنی باشد یعنی فرد با خود بیندیشد که این رفتار من چه معنایی دارد. ما نمی‌فهمیم که طولانی یا کوتاه کردن سجده برای او چه معنایی دارد. می‌توان پرسید، اگر او مایل باشد و بتواند به درستی منظور خود را بیان کند، درخواهیم یافت. کنش ممکن است اجتماعی باشد. وقتی آن مفهوم ذهنی که کنش‌گر در نظر دارد، شامل آگاهی و سوگیری نسبت به کنش متقابل دیگران نیز باشد. اگر فرد نماز بخواند و بیندیشد که در صورت نماز خواندن توسط دیگری یا دیگران تشویق یا تنبیه می‌شود، کنشی اجتماعی انجام داده است.

پارسونز می‌پرسد: ما می‌توانیم بر فرضِ درست پاسخ گفتن و بسیاری احتمال‌های دیگر، بفهمیم کنش‌گر چه هدف و نیتی دارد اما از کجا بفهمیم نیت و هدف یک سازمان، یک نهاد اجتماعی، یک ساختار و مانند این‌ها چیست. یک سازمان هم کنش‌های اجتماعی انجام می‌دهد. از کجا به هدف آن پی ببریم. شاید بتوان به اساسنامه و اسناد آن مراجعه کرد و معنای عینی کنش را فهمید اما معنای ذهنی چه‌طور؟           

اینجاست که استعاره‌ای از زیست شناسی وارد جامعه‌شناسی می‌شود. در زیست‌شناسی نیز نمی‌توان از بدن یک موجود زنده پرسید که چرا وجود دارد و هدفش چیست. چرا گیاهان نواحی خشک، ریشه‌های طولانی‌تری دارند؟ چرا دست‌های سگ‌های آبی، بالچه‌مانند می‌شود؟ چرا انسان‌هایی که چند نسل کارگر و کشاورز بوده‌اند، دست‌ها و شانه‌های پهن‌تری دارند؟ پاسخ در کارکرد این اعضا است. هر عضو یا هر حرکت یک نظام یا بدن زیستی، کارکرد یا کارکردهایی دارد. برخی از این اعضا، کژکارکرد اند. مانند دست‌های سگ‌ها که باید به بالچه تبدیل شوند تا در هنگام شنا کارکرد بهتری داشته باشند. کارکرد را می‌توان دید یا استنتاج کرد و بنا به آن، به تحلیل و تبیین پرداخت.

بنابراین، کارکرد جایگزین قصد، نیت یا هدف می‌شود. باید توجه نمود که تنها همین استعاره‌ی کارکرد به جای نیت از علوم زیستی وام گرفته شده است و منظور کارکردگرایان به هیچ‌وجه مقایسه‌ی نظام اجتماعی با بدن نیست. چنین تمثیل و مقایسه‌ای نزد فلاسفه‌ی یونان و دانشمندان مسلمان سده‌های میانی رایج بود. آنان می‌اندیشیدند که حاکم در حکم سر است و طبقات جامعه همچون اندام‌های بدن. جامعه زنده است و رشد و نمو می‌کند و اعضا و جوارح بالغ می‌یابد و از جاهلیت کودکی به قدرت و هیبت جوانی می‌رسد. برپایه‌ی این تمثیل، تحلیل‌های اجتماعی آنان انجام می‌شد. یکی از متداول‌ترین بدفهمی‌ها از نظریه‌ی کارکردگرایی ساختاری آمیختن این دو نگاه است. به این ترتیب، جامعه‌شناسی با رویکرد کارکردگرایی ساختاری به بخشی از علوم قدیمه بدل می‌شود.

ساختار جامعه متفاوت با ساختار بدن است و باید قواعد ویژه‌ی آن را کشف نمود. رفتار گیاه یا حیوان و حتی بدن انسانی فارغ از ذهن وی، نیتی ندارد در حالی که کنش‌های ساختاری در جامعه‌شناسی حاوی نیت هستند. از آنجا که ما نتوانستیم راهی برای یافتن محتوای نیت آنان بیابیم، به بررسی کارکردها می‌پردازیم تا با جمع‌بندی و استنتاج، نظریه‌هایی در مورد قصد و هدف کنش‌های ساختاری بسازیم. کارکردگرایان، در حد کارکردها متوقف نمی‌شوند بلکه از پنجره‌ی کارکرد، وارد دنیای اهداف را می‌نگرند.

نگاه کارکردگرا به جامعه و اخلاق اجتماعی

در کارکردگرایی، این سخن توماس هابز پذیرفته است که در یک جامعه‌ی سازمان‌یافته، کسی قادر به ارضای تمام تمایلات خود در کسب ثروت و اعتبار و احترام اجتماعی نخواهد بود اما هر کس در مورد مالکیتِ سهمی که از جامعه دریافت می‌کند می‌تواند مطمئن باشد و بشر چاره‌ای جز این هم ندارد. چرا که انسان گرگ انسان است و در حالت طبیعی، جنگ بر سر منابع محدود، امنیتی باقی نمی‌گذارد اما منازعه‌های مالکیت در جامعه‌ی مبتنی بر قرارداد و رفتار مدنی، رفع خواهد شد یعنی جامعه، حالت مدنی دارد و حداقلی از مالکیت در جامعه‌ی مدنی بهتر از هر نوع مالکیت در حالت طبیعی است.

گرچه کارل مارکس، حل منازعه در جامعه‌ی مدنی را ناممکن می‌داند و بر این باور است که برخی اعضای جامعه با جمع‌آوری ثروت و گسترش مالکیت خود بر دیگران سلطه خواهند یافت و این وضع، به تعارض طبقاتی منجر خواهد شد، کارکردگرایان امید دارند که نهادهای اجتماعی و مدنی، تعادل و نظم را برقرار سازند و این تضاد، تا حد زیادی در جامعه تحمل‌پذیر باشد.

آنان در اینجا از نظریه‌ی دولت وبر استفاده می‌کنند. او می‌گوید: گرچه تقسیم کار اجتماعی، رقابت بر سر تصاحب منابع را محدود می‌کند اما سازمان اجتماعی یعنی این که چه گروه‌هایی منزلت اجتماعی و قدرت افزونتری داشته باشند، محل کشمکش خواهد شد و در جامعه، نهادهایی برای بقای نحوه‌ی تقسیم کار و منزلت‌های اجتماعی و نظم امور ایجاد می‌شود مانند دولت که مدعی انحصار قدرت مشروع در ناحیه‌ای جغرافیایی است. پس از پدید آمدن دولت است که می‌توان از سیاست به معنای تلاش برای مشارکت و نفوذ در قدرت، سخن گفت. بنابراین، کارکردگرایان دولت و ساید نهادهای اجتماعی را ابزارهایی می‌دانند برای کنترل اجتماعی و پیشگیری از برهم خوردن نظم و انضباط جامعه چرا که جامعه پر است از گروه‌های متضاد غنی و فقیر، مالک و کارگر یا کشاورز، با شأن و احترام کم و زیاد، اکثریت و اقلیت‌ها و دوتایی‌ها و چندتایی‌هایی مانند این‌ها که باید به سمت عادلانه‌تر شدن و همزیستی روابط سوق داده شوند.      

پارسونز با پذیرش وجود منازعه و نیز دولت و نهادهای اینچنینی، بر این باور است که اگر نهادهای اجتماعی، به ویژه نهادهای قدرتمند مانند دولت که نیروهای نظامی و پلیس را در اختیار دارد، بخواهد برای حفظ نظم و انضباط اجتماعی، پیوسته از زور استفاده کند، مخالفت دیگران و در نهایت عدم مشروعیت و سرنگونی را در پی خواهد داشت زیرا نظام اجتماعی نه بر زور و خشونت که بر مقبولیت و مشروعیت نهادهای اجتماعی‌سیاسی و قدرت نمادین آنان استوار است.

یکپارچگی جامعه در نظر وی، ناشی از وجود ارزش‌های مشترک اجتماعی است نه تنها کاربرد انحصاری قدرت. او بر این باور است که جامعه، اجتماعی اخلاقی است یعنی افراد آن درباره‌ی آنچه درست یا نادرست می‌دانند یا ارزش‌ها، توافق کلی دارند لذا نابرابری‌های موجود برای آنان قابل پذیرش است. ارزش‌ها، الگوهای اجتماعی پذیرفته شده توسط افراد هستند و اخلاق اجتماعی یا نظام ارزش‌ها، برای افراد، انتظارات مشترک ایجاد می‌کند و معیاری برای تنظیم رفتار آنان می‌شود. شخصیت‌ها، انگیزه‌ها، تجربه‌ها، عادت‌ها و توانایی‌های افراد، متفاوت است اما منظور از نظام ارزش‌ها نه ایجاد یکسانی بلکه سازماندهی تفاوت‌ها است. برای ایجاد همکاری، لازم نیست افراد انگیزه‌های شخصی دیگران را بشناسند بلکه کافی است رفتار دیگران برای آنان پیش‌بینی‌پذیر باشد.

ارزش‌ها در نمادهای فرهنگی متجلی می‌شوند و باعث می‌شوند کنش‌های مختلف برای افراد معنادار شود و زندگی آنان بُعد معنوی پیدا کند تا برای حفظ معنای زندگی خود، شیوه‌ای خاص از رفتار را پیش بگیرند. پس ارزش‌ها نیروهای معنوی یا روانی کنترل جامعه‌اند که پیش از نیروهای مادی کنترل جامعه (مانند پلیس) وارد عمل شده‌اند و تنها در موارد محدود و معدود ناکارایی آن‌ها، نیروی پلیسی و نظامی از طرف نهادهایی مانند دولت، وارد عمل می‌شود. مردم با ارزش‌های مشترک، به سادگی در نظام تقسیم کار مستقر می‌گردند و اگر کسانی از دایره‌ی ارزش‌ها بیرون باشند، برخورد با آنان مقبول جامعه خواهد بود یعنی ارزش‌ها به بهره‌برداری از قدرت، مشروعیت می‌دهند و آن را از حالت زور و اجبار به اقتدار تبدیل می‌کنند.

 اگر نظام ارزشی در این کار موفق نباشد یعنی افراد آموزش کافی نبینند یا دچار نقش‌هایی با ارزش‌های متعارض و احساس فشار نقش باشند، کاهش اقتدار و افزایش کجروی پدید خواهد آمد. ممکن است نظام ارزشی بر اثر یکی یا ترکیبی از سه نوع تعارض، با نظام تقسیم کار ناسازگار شود: تعارض بین نظام ارزشی و دگرگونی‌های محیطی مانند نظام جهانی؛ تعارض بین قدرت و اقتدار یعنی عدم پذیرش نظام ارزشی و اعمال بیش از حد اجبارها؛ تعارض طبقاتی افراد و گروه‌ها بدون این که از نظر نظام ارزشی موجود مشروع باشد. در این صورت، افراد حس می‌کنند سهم عادلانه‌ای از نظام تقسیم کار (مزایا، پاداش‌ها، قدرت، شأن، رضایت اخلاقی و...) ندارند و توافق آنان بر ارزش‌ها و اقتدار قانونی آسیب خواهد دید و منازعه‌ی آن‌ها حل نشده و کم‌کم به کجروی‌هایی برای تغییر نظام ارزشی و جنبش و حتی خشونت در صورت‌های خرابکاری و اعتراض عمومی و سرانجام، انقلاب، کشیده خواهد شد.

نظام اجتماعی، پایداری و ناپایداری

نظام یعنی گروهی از عناصر متغیر که به شکل خاصی کنار هم قرار گرفته‌اند و دارای روابط خاص و متقابل و حالتی تعادلی یا پایدار می‌باشند. عناصر متغیر و مرتبط، ساخت جامعه را تشکیل می‌دهند و کارکرد آن‌ها به دوام حالت تعادل یا پایداری می‌انجامد. نظام اجتماعی یعنی اجتماعی که به طور معمول، دوام آن بیش از طول عمر هر یک از اعضا است، مجموعه‌ای خودکفا است و حالت تعادل آن با عضویت افراد جدید، حاصل از تولید مثل اعضا، دوام می‌یابد. تکالیف و الگوی رفتار اعضای نظام اجتماعی که انتظار رفتار متقابل خاصی را موجب می‌شود، نقش اجتماعی افراد است. نقش‌ها، کنش‌های مشابهی را در افراد متفاوت پدید می‌آورند. برخی نقش‌ها نهادین هستند یعنی محدوده‌ی اجرای آنان را قانون تعیین می‌کند و نادیده گرفتن آن‌ها محکومیت حقوقی یا جزایی دارد. جامعه هنجارهایی دارد. قواعدِ ایجابیِ رفتارِ افراد در نقش‌های‌شان را هنجار می‌گویند. هنجارها، جزیی از ساخت ارزشی نظام اجتماعی هستند. ارزش‌ها، گرایش‌های مشترک اخلاقی هستند که سبب همبستگی جامعه شده‌اند اما هنجارها رویه‌های اجتماعی حفظ ارزش‌ها هستند.

در زمان ناپایداری یا عدم تعادل، پایبندی به ارزش‌ها و در مجموع، اخلاق اجتماعی تضعیف می‌شود و هنجارها بدون اتکا به ارزش‌ها، اساس تداوم فعالیت‌های اجتماعی می‌شوند بنابراین برای حفظ آن‌ها به اجبار نیروی نظامی و انتظامی نیاز است. مفهوم مهم دیگر در شناخت نظام اجتماعی و پایداری آن، پایگاه اجتماعی است یعنی موقعیتی که حقوق و مسؤولیت‌های ویژه‌ای را ایجاب می‌‌نماید و عمل به این حقوق و مسؤولیت‌ها توسط فرد در پایگاه، همان نقش فرد است. پایگاه‌ها توسط ساخت ارزشی جامعه مشروعیت می‌یابند. پایگاه‌ها، جنبه‌ی ساختی و نقش‌ها جنبه‌ی کارکردی دارند.

اگر نظام ارزشی نتواند به رده‌بندی پایگاه‌ها مشروعیت ببخشد، جدال طبقاتی برای تغییر ساخت طبقاتی پدید خواهد آمد. اما پایداری جامعه، مفهومی است نسبی و نظامهای اجتماعی پویا هستند یعنی در دگرگونی همیشگی می‌باشند. اگر تغییر ساختی با تحول تدریجی از یک حالت تعادل به حالتی دیگر از تعادل انجام شود، تحول محتاطانه اتفاق افتاده است اما اگر نظام تا این حد پویا نباشد، شورش‌ها و جنبش‌های انقلابی در آن پدید خواهد آمد.

در ناپایداری یعنی شرایط نامتعادل اجتماعی، رفتار ضد اجتماعی و ضد ارزشی افراد زیاد می‌شود. البته رفتار افراد به آرامی و کم‌کم نسبت به وضع متعادل تغییر می‌کند که با اطلاعات روان‌شناختی، چنین وضعیت‌هایی قابل سنجش است اما روش صحیح استفاده از اطلاعات روان‌شناختی و رفتاری در تشخیص میزان ناپایداری جامعه، ارتباط دادن نحوه‌ی عمل نظام اجتماعی به گونه‌های شخصیتی گروه‌ها به صورت آماری است. گرچه مکن است بررسی شخصیت از زندگی یک فرد خاص آغاز شود اما راه‌هایی برای تعمیم آن به شخصیت گروهی وجود دارد. مانند مطالعه‌ی عنصر بارز شخصیت یا روحیه‌‌های ملی بر اساس جدول آماری الگوهای شخصیتی. الگوهای مختلف شخصیت وجود دارد. این که کدام یک متمایل به اقتدار اجتماعی و کدام معترض است راهنمای شناخت وضعیت اجتماعی برای جامعه‌شناس است. ناپایداری، با بروز تنش‌های شخصیتی آشکار می‌شود.

میزان تنش و نوع شخصیت‌ها در موارد مختلف ناپایداری اجتماعی، متفاوت است اما همواره، افراد در جامعه‌ی نامتعادل به گروه‌هایی با علایق کاملا متضاد تقسیم می‌شوند. عنصر متغیری که به جدایی گروه‌ها منجر می‌گردد ایدئولوژی آنان است. ایدئولوژی یعنی ساختی ارزشی که با ساخت ارزشی موجود متفاوت است. در وضع ناپایدار، جامعه به جبهه‌هایی با ساخت‌های ارزشی متفاوت تقسیم می‌شود. ایدئولوژی‌ها، مواد اولیه‌‌ی ساخت ارزشی هستند و اهدافی اجتماعی، ابزارهایی برای رسیدن به اهداف و نظامی ارزشی را شامل می‌شوند و برای اداره‌ی جامعه طرحی دارند.

ایدئولوژی‌ها هم شامل فرهنگِ هدف یعنی نظام ارزشی آینده و هم فرهنگِ انتقالی یعنی راه‌های رسیدن به آن نظام ارزشی هستند. در شرایط پایدار جامعه، پذیرش عمومی برای این ایدئولوژی‌های مقاومت و مخالفت مقابل قدرت و ایدئولوژی مسلط وجود ندارد. تغییرات اساسی در شرایط زندگی، سنت‌ها، اندیشه‌ها، نفوذ ارزش‌ها و سبک‌های زندگی بیگانه و به طور کلی، تغییر در شرایط محیطی و بی‌اعتباری ارزش‌ها در حالت ناپایداری، افراد را برای پذیرش ایدئولوژی‌ها آماده می‌کند. اگر یک ایدئولوژی، ماهیت همگانی‌تر و قابلیت درک بیشتری داشته باشد، می‌تواند از حلقه‌ی محدود کجروان اجتماعی فراتر رود و نظر عموم افرادی که از ناپایداری اجتماعی رنج می‌برند را به خود جلب نماید.

در حالت ناپایداری با بالا رفتن کجروی‌ها و حتی نرخ طبیعی خودکشی، روند غیرمعول عضوگیری ایدئولوژی‌های جدید اعم از سازمان‌های سیاسی و فرقه‌های مذهبی و مانند آن‌ها، بالا رفتن نسبت پرسنل نیروهای مسلح نظامی و شبه‌نظامی به کل افراد جامعه، افزایش غیر معمول روند به کارگیری نیروی پلیس جهت سرکوب اعتراض‌ها، افزایش تعداد جرایم، دادگاه‌ها و محکومیت‌های سیاسی و اجتماعی، افزایش چشمگیر سبک‌های زندگی ضدارزشی و هنجارشکنی‌های آشکار و جدید روبه رو خواهیم بود. جست‌وجوی افراد برای یافتن نظام ارزشی جایگرین همه‌گیر می‌شود و گرچه درها با اجبار پلیسی بر انواع روش‌های نابهنجار و ضد ارزش بسته می‌شود، شاهد ورود آن‌ها از پنجره خواهیم بود.

سبک زندگی و نظام اجتماعی

چه مانند تورشتاین وبلن، سبک زندگی را نوعی نمایش خود برای نشان دادن تعلق به گروهی خاص در جامعه یا ایجاد تمایز با دیگران بدانیم و نمود آن را در پوشش، مصرف ببینیم و چه مانند ماکس وبر در رفتار، گفتار، اندیشه، نگرش و هر عمل تمایزآفرین دیگر بدانیم یا همچون آنتونی گیدنز نمایش بازاندیشی خود با امکانات اجتماعی موجود بشماریم و حتی اگر مثل بوردیو، سبک زندگی مردم را محصول فضای اجتماعی یعنی ارتباط‌های فرد با دیگران و جامعه بر اساس میزان سرمایه‌ی اقتصادی و فرهنگی وی بپنداریم، ارتباط آن با نظام اجتماعی با توضیحات گفته شده آشکار خواهد بود.

مصرف فرد، به جایگاه وی در نظام تقسیم کار بستگی دارد و تمایزآفرینی وی با دیگران، شأن و منزلت اجتماعی وی در آفرینش تمایز را محدود می‌کند. هنجارها و اخلاق اجتماعی یعنی ارزش‌های موجود، وی را محدود به کنش‌هایی خاص می‌کنند و هر عینیتی از شیوه‌ی زندگی در نگاه‌های مختلف، معناهای مختلف و تمایزآفرینی‌های مختلف خواهد یافت. بنابراین دو بعد محدودکننده و شکل‌دهنده‌ی سبک اجتماعی را در نظام اجتماعی می‌توان دید. یکی وضعیت اجتماعی و اقتصادی و سایر امکانات عینی و ذهنی فرد و دیگری وضعت نظام اجتماعی.

در مورد فرد، آشکار است که مطابق آنچه در کنش اجتماعی گفته شد، و سبک زندگی نیز مجموعه‌ای از کنش‌های اجتماعی است، معنای ذهنی فرد با در نظر گرفتن دیگری و در زمینه‌ی اجتماعی کنش اتفاق می‌افتد که تحت تأثیر نظام اجتماعی و وضعیت تعادل یا پایداری آن است. در مورد نظام اجتماعی نیز، بنابر آنچه گفته شد، هر چه نظام اجتماعی پایدارتر باشد یعنی ارزش‌ها مقبولیت بیشتری داشته باشند و ضمانت معنوی یا روانیِ اخلاق‌اجتماعی نیرومندتر باشد، کمتر با انواع کجروی روبه‌رو خواهیم بود یعنی تنوع کنش‌های اجتماعی مردم، اغلب با رعایت اخلاق اجتماعی صورت خواهد گرفت و برعکس، هر چه ناپایداری شدت گیرد، رفتارهای ضد ارزش و هنجارشکنی افزون خواهد شد.

همین موارد است که باعث می‌شود برخی، سبک زندگی را از اساس از محدوده‌ی فردی خارج کنند و آن را کنترل سختگیرانه‌ی جامعه در شکل‌دادن فرد بدانند. گرچه چنین برداشتی نشان می‌دهد تا چه حد ممکن است نظام اجتماعی در سبک زندگی مؤثر باشد اما افراطی است و نمی‌تواند تلاش افراد در تعدیل و حتی تغییر نظام اجتماعی را نشان دهد. سبک زندگی در حالت ناپایداری نظام و شکل‌گیری فرهنگ‌های مقاومت و مخالفت با نظام حاکم، شکلی جمعی از اعتراض آرام محسوب می‌شود. حتی خریدن یا نخریدن محصولات، پوشیدن لباس‌هایی خاص، به کار بردن واژگان کِنایی، همه‌ی این‌ها و بیش از این‌ها، روش‌های تغییر نظام اجتماعی در سطح کنش مسؤولان، هنجاری، ارزشی و حتی بنیادی است و اهمیت آن در این است که هجوم متمرکز ایدئولوژی حاکم را ناممکن می‌سازد.

از سوی دیگر، سبک‌های زندگی، ارزش‌های اجتماعی مختلف را در شکل‌های مختلف بازنمایی می‌کنند و هر ارزشی که قدرت بازنمایش و انعطاف بیشتری، ضمن حفظ ارتباط با نظام ارزشی جامعه، را داشته باشد، بقای بیشتری خواهد یافت و از همین طریق، پالایش ارزش‌ها و تغییر تدریجی یا محتاطانه‌ی نظام ارزشی و نظام اجتماعی شکل می‌گیرد. به هر روی، جنبه‌های دیگری از ارتباط سبک زندگی و نظام اجتماعی با شرح گسترده‌ای که از بینش کارکردگرایی داده شد، قابل ذکر است اما در اینجا به همین مقدار بسنده می‌شود.        

منابع:

·       حمیدی، نفیسه؛ فرجی، مهدی (1387). سبک زندگی و پوشش زنان در تهران. فصلنامه‌ی تحقیقات فرهنگی، شماره 1،92-65 -27.

·       فکوهی، ناصر (1387). خرده‌فرهنگ‌های اقلیتی و سبک زندگی. فصلنامه‌ی تحقیقت فرهنگی، شماره1، 174-143.

·       جانسون، چالمرز (1363). تحول انقلابی. ترجمه‌ی حمید الیاسی، تهران، امیرکبیر.

·       فاضلی، محمد (1382). مصرف و سبک زندگی. قم، صبح صادق.

·       Parsons, Talcott (1983). Talcott Parsons on institutions and social evolution. Selected Writings and with an introduction by Leon Myhew.  Chicago, the University of Chicago Press.

·       Schutz, Alfred & Parsons, Talcott (1978). The Theory of Social Action; The Correspondence of Alfred Schutz and Talcott Parsons Edited by Richard Grathoff, London, Indiana University Press.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد