این مقاله برای نشر در سایت برهان نوشته شده است.
مقدمه
آیا سبک زندگی و نظام اجتماعی به هم ارتباطی دارند؟ سبک زندگی را زنجیرهای از باورهای ذهنی دانستهاند. با شناختن این زنجیره، میتوان رفتار و انتخابهای اجتماعی مردم را به هم پیوند زد و شناخت. میتوان به طور نسبی و احتمالی گفت لباس پوشیدن و رأی دادن و سخن گفتن و اداها و اشارتهای یک گروه از مردم، یا یک فرد نمونه از آن گروه، چه ارتباطی با هم دارند. پرسش این است که این باورها فردی است یا تأثیر جامعه در شکلگیری این باورها اهمیت بیشتری دارد؟ آیا شیوهی نمایش خواستههای درونی افراد هم به نظام اجتماعی مرتبط است؟ در این نوشتار، چنین پرسشهایی را با نگاهی جامعهشناختی بررسی میکنیم. رویکرد کارکردگرایانه را در بررسی برگزیدهایم و برای پدید آوردن یک شرح دقیق اما همهفهم، نخست، این رویکرد را به طور مبسوط توضیح خواهیم داد.
کارکرد
نظام اجتماعی (Social System) را کارکردگرایان باب کردند. ماجرا از بررسی کارکرد (Function) آغاز شد. کارکردگرایی ساختاری، بیش از دیگر رویکردها از بررسی کارکرد بهره برد و بررسی کارکردی را چنان همهگیر نمود که گزاف نیست اگر بگوییم مفاهیمی چون نقش، هنجار، ساختار، کارکرد، ارزشاجتماعی و مانند اینها نه تنها به واژگان کلاسیک جامعهشناسی بدل شدند بلکه به ادبیات حوزههای مختلف علوم اجتماعی راه یافتند. اما مفهوم کارکرد چه کمکی به تحلیل اجتماعی میکند؟ دانستن این نکته که کارکرد، به عنوان مفهوم بنیادین کارکردگرایی چرا و چگونه به ادبیات تحلیلی علوم اجتماعی راه یافت، فهم ما از چگونگی بررسی نظام اجتماعی را آسانتر میکند و از پدید آمدن خطاهای تحلیلی و آمیختن نگاههای نامرتبط به کارکردگرایی پیشگیری میکند.
تالکوت پارسونز میگوید، مسأله این بود که چگونه میتوان هدف آدمی را به عنوان کنشگر یا عضو فعال جامعه را دریافت. اگر جامعه چیزی فراتر از تک تک افراد است، چنان که امیل دورکیم میگوید، اگر تاریخ کنشهای متقابل افراد، الگوهایی فرهنگی برای جامعه ساخته است که مردم از آنها در کنشهای خود استفاده میکنند، بنابراین آزادی انتخاب افراد در جامعه و تغییری در آن ایجاد میکنند از کجا میآید؟ الگوهای تازه چگونه به دست آنان ساخته میشود؟ آیا جامعه ساختاری است که تمام حرکات و رفتارهای ما را کنترل میکند؟ آیا ما در خانواده میآموزیم که چگونه رفتار کنیم و یک سری الگوهای رفتاری را تا پایان عمر تکرا میکنیم؟ مسلم است که خیر. پس فرد چگونه انتخاب میکند؟
پارسونز در بررسی کار پدران جامعهشناسی به وبر میرسد. وبر گفته است کنش با رفتار فرق دارد. کنش رفتاری است که معنای ذهنی برای فرد انجامدهندهی آن دارد. کسی که نماز میخواند، تنها دولا و راست نمیشود، باید دید او با خود چه میاندیشد؟ چه معنایی برای رفتار خود در ذهن دارد. این معنا ممکن است عینی باشد یعنی ما آن را ببینیم. مثلا حالت تعظیم یا رکوع معنای عینی مشخصی دارد و ممکن است ذهنی باشد یعنی فرد با خود بیندیشد که این رفتار من چه معنایی دارد. ما نمیفهمیم که طولانی یا کوتاه کردن سجده برای او چه معنایی دارد. میتوان پرسید، اگر او مایل باشد و بتواند به درستی منظور خود را بیان کند، درخواهیم یافت. کنش ممکن است اجتماعی باشد. وقتی آن مفهوم ذهنی که کنشگر در نظر دارد، شامل آگاهی و سوگیری نسبت به کنش متقابل دیگران نیز باشد. اگر فرد نماز بخواند و بیندیشد که در صورت نماز خواندن توسط دیگری یا دیگران تشویق یا تنبیه میشود، کنشی اجتماعی انجام داده است.
پارسونز میپرسد: ما میتوانیم بر فرضِ درست پاسخ گفتن و بسیاری احتمالهای دیگر، بفهمیم کنشگر چه هدف و نیتی دارد اما از کجا بفهمیم نیت و هدف یک سازمان، یک نهاد اجتماعی، یک ساختار و مانند اینها چیست. یک سازمان هم کنشهای اجتماعی انجام میدهد. از کجا به هدف آن پی ببریم. شاید بتوان به اساسنامه و اسناد آن مراجعه کرد و معنای عینی کنش را فهمید اما معنای ذهنی چهطور؟
اینجاست که استعارهای از زیست شناسی وارد جامعهشناسی میشود. در زیستشناسی نیز نمیتوان از بدن یک موجود زنده پرسید که چرا وجود دارد و هدفش چیست. چرا گیاهان نواحی خشک، ریشههای طولانیتری دارند؟ چرا دستهای سگهای آبی، بالچهمانند میشود؟ چرا انسانهایی که چند نسل کارگر و کشاورز بودهاند، دستها و شانههای پهنتری دارند؟ پاسخ در کارکرد این اعضا است. هر عضو یا هر حرکت یک نظام یا بدن زیستی، کارکرد یا کارکردهایی دارد. برخی از این اعضا، کژکارکرد اند. مانند دستهای سگها که باید به بالچه تبدیل شوند تا در هنگام شنا کارکرد بهتری داشته باشند. کارکرد را میتوان دید یا استنتاج کرد و بنا به آن، به تحلیل و تبیین پرداخت.
بنابراین، کارکرد جایگزین قصد، نیت یا هدف میشود. باید توجه نمود که تنها همین استعارهی کارکرد به جای نیت از علوم زیستی وام گرفته شده است و منظور کارکردگرایان به هیچوجه مقایسهی نظام اجتماعی با بدن نیست. چنین تمثیل و مقایسهای نزد فلاسفهی یونان و دانشمندان مسلمان سدههای میانی رایج بود. آنان میاندیشیدند که حاکم در حکم سر است و طبقات جامعه همچون اندامهای بدن. جامعه زنده است و رشد و نمو میکند و اعضا و جوارح بالغ مییابد و از جاهلیت کودکی به قدرت و هیبت جوانی میرسد. برپایهی این تمثیل، تحلیلهای اجتماعی آنان انجام میشد. یکی از متداولترین بدفهمیها از نظریهی کارکردگرایی ساختاری آمیختن این دو نگاه است. به این ترتیب، جامعهشناسی با رویکرد کارکردگرایی ساختاری به بخشی از علوم قدیمه بدل میشود.
ساختار جامعه متفاوت با ساختار بدن است و باید قواعد ویژهی آن را کشف نمود. رفتار گیاه یا حیوان و حتی بدن انسانی فارغ از ذهن وی، نیتی ندارد در حالی که کنشهای ساختاری در جامعهشناسی حاوی نیت هستند. از آنجا که ما نتوانستیم راهی برای یافتن محتوای نیت آنان بیابیم، به بررسی کارکردها میپردازیم تا با جمعبندی و استنتاج، نظریههایی در مورد قصد و هدف کنشهای ساختاری بسازیم. کارکردگرایان، در حد کارکردها متوقف نمیشوند بلکه از پنجرهی کارکرد، وارد دنیای اهداف را مینگرند.
نگاه کارکردگرا به جامعه و اخلاق اجتماعی
در کارکردگرایی، این سخن توماس هابز پذیرفته است که در یک جامعهی سازمانیافته، کسی قادر به ارضای تمام تمایلات خود در کسب ثروت و اعتبار و احترام اجتماعی نخواهد بود اما هر کس در مورد مالکیتِ سهمی که از جامعه دریافت میکند میتواند مطمئن باشد و بشر چارهای جز این هم ندارد. چرا که انسان گرگ انسان است و در حالت طبیعی، جنگ بر سر منابع محدود، امنیتی باقی نمیگذارد اما منازعههای مالکیت در جامعهی مبتنی بر قرارداد و رفتار مدنی، رفع خواهد شد یعنی جامعه، حالت مدنی دارد و حداقلی از مالکیت در جامعهی مدنی بهتر از هر نوع مالکیت در حالت طبیعی است.
گرچه کارل مارکس، حل منازعه در جامعهی مدنی را ناممکن میداند و بر این باور است که برخی اعضای جامعه با جمعآوری ثروت و گسترش مالکیت خود بر دیگران سلطه خواهند یافت و این وضع، به تعارض طبقاتی منجر خواهد شد، کارکردگرایان امید دارند که نهادهای اجتماعی و مدنی، تعادل و نظم را برقرار سازند و این تضاد، تا حد زیادی در جامعه تحملپذیر باشد.
آنان در اینجا از نظریهی دولت وبر استفاده میکنند. او میگوید: گرچه تقسیم کار اجتماعی، رقابت بر سر تصاحب منابع را محدود میکند اما سازمان اجتماعی یعنی این که چه گروههایی منزلت اجتماعی و قدرت افزونتری داشته باشند، محل کشمکش خواهد شد و در جامعه، نهادهایی برای بقای نحوهی تقسیم کار و منزلتهای اجتماعی و نظم امور ایجاد میشود مانند دولت که مدعی انحصار قدرت مشروع در ناحیهای جغرافیایی است. پس از پدید آمدن دولت است که میتوان از سیاست به معنای تلاش برای مشارکت و نفوذ در قدرت، سخن گفت. بنابراین، کارکردگرایان دولت و ساید نهادهای اجتماعی را ابزارهایی میدانند برای کنترل اجتماعی و پیشگیری از برهم خوردن نظم و انضباط جامعه چرا که جامعه پر است از گروههای متضاد غنی و فقیر، مالک و کارگر یا کشاورز، با شأن و احترام کم و زیاد، اکثریت و اقلیتها و دوتاییها و چندتاییهایی مانند اینها که باید به سمت عادلانهتر شدن و همزیستی روابط سوق داده شوند.
پارسونز با پذیرش وجود منازعه و نیز دولت و نهادهای اینچنینی، بر این باور است که اگر نهادهای اجتماعی، به ویژه نهادهای قدرتمند مانند دولت که نیروهای نظامی و پلیس را در اختیار دارد، بخواهد برای حفظ نظم و انضباط اجتماعی، پیوسته از زور استفاده کند، مخالفت دیگران و در نهایت عدم مشروعیت و سرنگونی را در پی خواهد داشت زیرا نظام اجتماعی نه بر زور و خشونت که بر مقبولیت و مشروعیت نهادهای اجتماعیسیاسی و قدرت نمادین آنان استوار است.
یکپارچگی جامعه در نظر وی، ناشی از وجود ارزشهای مشترک اجتماعی است نه تنها کاربرد انحصاری قدرت. او بر این باور است که جامعه، اجتماعی اخلاقی است یعنی افراد آن دربارهی آنچه درست یا نادرست میدانند یا ارزشها، توافق کلی دارند لذا نابرابریهای موجود برای آنان قابل پذیرش است. ارزشها، الگوهای اجتماعی پذیرفته شده توسط افراد هستند و اخلاق اجتماعی یا نظام ارزشها، برای افراد، انتظارات مشترک ایجاد میکند و معیاری برای تنظیم رفتار آنان میشود. شخصیتها، انگیزهها، تجربهها، عادتها و تواناییهای افراد، متفاوت است اما منظور از نظام ارزشها نه ایجاد یکسانی بلکه سازماندهی تفاوتها است. برای ایجاد همکاری، لازم نیست افراد انگیزههای شخصی دیگران را بشناسند بلکه کافی است رفتار دیگران برای آنان پیشبینیپذیر باشد.
ارزشها در نمادهای فرهنگی متجلی میشوند و باعث میشوند کنشهای مختلف برای افراد معنادار شود و زندگی آنان بُعد معنوی پیدا کند تا برای حفظ معنای زندگی خود، شیوهای خاص از رفتار را پیش بگیرند. پس ارزشها نیروهای معنوی یا روانی کنترل جامعهاند که پیش از نیروهای مادی کنترل جامعه (مانند پلیس) وارد عمل شدهاند و تنها در موارد محدود و معدود ناکارایی آنها، نیروی پلیسی و نظامی از طرف نهادهایی مانند دولت، وارد عمل میشود. مردم با ارزشهای مشترک، به سادگی در نظام تقسیم کار مستقر میگردند و اگر کسانی از دایرهی ارزشها بیرون باشند، برخورد با آنان مقبول جامعه خواهد بود یعنی ارزشها به بهرهبرداری از قدرت، مشروعیت میدهند و آن را از حالت زور و اجبار به اقتدار تبدیل میکنند.
اگر نظام ارزشی در این کار موفق نباشد یعنی افراد آموزش کافی نبینند یا دچار نقشهایی با ارزشهای متعارض و احساس فشار نقش باشند، کاهش اقتدار و افزایش کجروی پدید خواهد آمد. ممکن است نظام ارزشی بر اثر یکی یا ترکیبی از سه نوع تعارض، با نظام تقسیم کار ناسازگار شود: تعارض بین نظام ارزشی و دگرگونیهای محیطی مانند نظام جهانی؛ تعارض بین قدرت و اقتدار یعنی عدم پذیرش نظام ارزشی و اعمال بیش از حد اجبارها؛ تعارض طبقاتی افراد و گروهها بدون این که از نظر نظام ارزشی موجود مشروع باشد. در این صورت، افراد حس میکنند سهم عادلانهای از نظام تقسیم کار (مزایا، پاداشها، قدرت، شأن، رضایت اخلاقی و...) ندارند و توافق آنان بر ارزشها و اقتدار قانونی آسیب خواهد دید و منازعهی آنها حل نشده و کمکم به کجرویهایی برای تغییر نظام ارزشی و جنبش و حتی خشونت در صورتهای خرابکاری و اعتراض عمومی و سرانجام، انقلاب، کشیده خواهد شد.
نظام اجتماعی، پایداری و ناپایداری
نظام یعنی گروهی از عناصر متغیر که به شکل خاصی کنار هم قرار گرفتهاند و دارای روابط خاص و متقابل و حالتی تعادلی یا پایدار میباشند. عناصر متغیر و مرتبط، ساخت جامعه را تشکیل میدهند و کارکرد آنها به دوام حالت تعادل یا پایداری میانجامد. نظام اجتماعی یعنی اجتماعی که به طور معمول، دوام آن بیش از طول عمر هر یک از اعضا است، مجموعهای خودکفا است و حالت تعادل آن با عضویت افراد جدید، حاصل از تولید مثل اعضا، دوام مییابد. تکالیف و الگوی رفتار اعضای نظام اجتماعی که انتظار رفتار متقابل خاصی را موجب میشود، نقش اجتماعی افراد است. نقشها، کنشهای مشابهی را در افراد متفاوت پدید میآورند. برخی نقشها نهادین هستند یعنی محدودهی اجرای آنان را قانون تعیین میکند و نادیده گرفتن آنها محکومیت حقوقی یا جزایی دارد. جامعه هنجارهایی دارد. قواعدِ ایجابیِ رفتارِ افراد در نقشهایشان را هنجار میگویند. هنجارها، جزیی از ساخت ارزشی نظام اجتماعی هستند. ارزشها، گرایشهای مشترک اخلاقی هستند که سبب همبستگی جامعه شدهاند اما هنجارها رویههای اجتماعی حفظ ارزشها هستند.
در زمان ناپایداری یا عدم تعادل، پایبندی به ارزشها و در مجموع، اخلاق اجتماعی تضعیف میشود و هنجارها بدون اتکا به ارزشها، اساس تداوم فعالیتهای اجتماعی میشوند بنابراین برای حفظ آنها به اجبار نیروی نظامی و انتظامی نیاز است. مفهوم مهم دیگر در شناخت نظام اجتماعی و پایداری آن، پایگاه اجتماعی است یعنی موقعیتی که حقوق و مسؤولیتهای ویژهای را ایجاب مینماید و عمل به این حقوق و مسؤولیتها توسط فرد در پایگاه، همان نقش فرد است. پایگاهها توسط ساخت ارزشی جامعه مشروعیت مییابند. پایگاهها، جنبهی ساختی و نقشها جنبهی کارکردی دارند.
اگر نظام ارزشی نتواند به ردهبندی پایگاهها مشروعیت ببخشد، جدال طبقاتی برای تغییر ساخت طبقاتی پدید خواهد آمد. اما پایداری جامعه، مفهومی است نسبی و نظامهای اجتماعی پویا هستند یعنی در دگرگونی همیشگی میباشند. اگر تغییر ساختی با تحول تدریجی از یک حالت تعادل به حالتی دیگر از تعادل انجام شود، تحول محتاطانه اتفاق افتاده است اما اگر نظام تا این حد پویا نباشد، شورشها و جنبشهای انقلابی در آن پدید خواهد آمد.
در ناپایداری یعنی شرایط نامتعادل اجتماعی، رفتار ضد اجتماعی و ضد ارزشی افراد زیاد میشود. البته رفتار افراد به آرامی و کمکم نسبت به وضع متعادل تغییر میکند که با اطلاعات روانشناختی، چنین وضعیتهایی قابل سنجش است اما روش صحیح استفاده از اطلاعات روانشناختی و رفتاری در تشخیص میزان ناپایداری جامعه، ارتباط دادن نحوهی عمل نظام اجتماعی به گونههای شخصیتی گروهها به صورت آماری است. گرچه مکن است بررسی شخصیت از زندگی یک فرد خاص آغاز شود اما راههایی برای تعمیم آن به شخصیت گروهی وجود دارد. مانند مطالعهی عنصر بارز شخصیت یا روحیههای ملی بر اساس جدول آماری الگوهای شخصیتی. الگوهای مختلف شخصیت وجود دارد. این که کدام یک متمایل به اقتدار اجتماعی و کدام معترض است راهنمای شناخت وضعیت اجتماعی برای جامعهشناس است. ناپایداری، با بروز تنشهای شخصیتی آشکار میشود.
میزان تنش و نوع شخصیتها در موارد مختلف ناپایداری اجتماعی، متفاوت است اما همواره، افراد در جامعهی نامتعادل به گروههایی با علایق کاملا متضاد تقسیم میشوند. عنصر متغیری که به جدایی گروهها منجر میگردد ایدئولوژی آنان است. ایدئولوژی یعنی ساختی ارزشی که با ساخت ارزشی موجود متفاوت است. در وضع ناپایدار، جامعه به جبهههایی با ساختهای ارزشی متفاوت تقسیم میشود. ایدئولوژیها، مواد اولیهی ساخت ارزشی هستند و اهدافی اجتماعی، ابزارهایی برای رسیدن به اهداف و نظامی ارزشی را شامل میشوند و برای ادارهی جامعه طرحی دارند.
ایدئولوژیها هم شامل فرهنگِ هدف یعنی نظام ارزشی آینده و هم فرهنگِ انتقالی یعنی راههای رسیدن به آن نظام ارزشی هستند. در شرایط پایدار جامعه، پذیرش عمومی برای این ایدئولوژیهای مقاومت و مخالفت مقابل قدرت و ایدئولوژی مسلط وجود ندارد. تغییرات اساسی در شرایط زندگی، سنتها، اندیشهها، نفوذ ارزشها و سبکهای زندگی بیگانه و به طور کلی، تغییر در شرایط محیطی و بیاعتباری ارزشها در حالت ناپایداری، افراد را برای پذیرش ایدئولوژیها آماده میکند. اگر یک ایدئولوژی، ماهیت همگانیتر و قابلیت درک بیشتری داشته باشد، میتواند از حلقهی محدود کجروان اجتماعی فراتر رود و نظر عموم افرادی که از ناپایداری اجتماعی رنج میبرند را به خود جلب نماید.
در حالت ناپایداری با بالا رفتن کجرویها و حتی نرخ طبیعی خودکشی، روند غیرمعول عضوگیری ایدئولوژیهای جدید اعم از سازمانهای سیاسی و فرقههای مذهبی و مانند آنها، بالا رفتن نسبت پرسنل نیروهای مسلح نظامی و شبهنظامی به کل افراد جامعه، افزایش غیر معمول روند به کارگیری نیروی پلیس جهت سرکوب اعتراضها، افزایش تعداد جرایم، دادگاهها و محکومیتهای سیاسی و اجتماعی، افزایش چشمگیر سبکهای زندگی ضدارزشی و هنجارشکنیهای آشکار و جدید روبه رو خواهیم بود. جستوجوی افراد برای یافتن نظام ارزشی جایگرین همهگیر میشود و گرچه درها با اجبار پلیسی بر انواع روشهای نابهنجار و ضد ارزش بسته میشود، شاهد ورود آنها از پنجره خواهیم بود.
سبک زندگی و نظام اجتماعی
چه مانند تورشتاین وبلن، سبک زندگی را نوعی نمایش خود برای نشان دادن تعلق به گروهی خاص در جامعه یا ایجاد تمایز با دیگران بدانیم و نمود آن را در پوشش، مصرف ببینیم و چه مانند ماکس وبر در رفتار، گفتار، اندیشه، نگرش و هر عمل تمایزآفرین دیگر بدانیم یا همچون آنتونی گیدنز نمایش بازاندیشی خود با امکانات اجتماعی موجود بشماریم و حتی اگر مثل بوردیو، سبک زندگی مردم را محصول فضای اجتماعی یعنی ارتباطهای فرد با دیگران و جامعه بر اساس میزان سرمایهی اقتصادی و فرهنگی وی بپنداریم، ارتباط آن با نظام اجتماعی با توضیحات گفته شده آشکار خواهد بود.
مصرف فرد، به جایگاه وی در نظام تقسیم کار بستگی دارد و تمایزآفرینی وی با دیگران، شأن و منزلت اجتماعی وی در آفرینش تمایز را محدود میکند. هنجارها و اخلاق اجتماعی یعنی ارزشهای موجود، وی را محدود به کنشهایی خاص میکنند و هر عینیتی از شیوهی زندگی در نگاههای مختلف، معناهای مختلف و تمایزآفرینیهای مختلف خواهد یافت. بنابراین دو بعد محدودکننده و شکلدهندهی سبک اجتماعی را در نظام اجتماعی میتوان دید. یکی وضعیت اجتماعی و اقتصادی و سایر امکانات عینی و ذهنی فرد و دیگری وضعت نظام اجتماعی.
در مورد فرد، آشکار است که مطابق آنچه در کنش اجتماعی گفته شد، و سبک زندگی نیز مجموعهای از کنشهای اجتماعی است، معنای ذهنی فرد با در نظر گرفتن دیگری و در زمینهی اجتماعی کنش اتفاق میافتد که تحت تأثیر نظام اجتماعی و وضعیت تعادل یا پایداری آن است. در مورد نظام اجتماعی نیز، بنابر آنچه گفته شد، هر چه نظام اجتماعی پایدارتر باشد یعنی ارزشها مقبولیت بیشتری داشته باشند و ضمانت معنوی یا روانیِ اخلاقاجتماعی نیرومندتر باشد، کمتر با انواع کجروی روبهرو خواهیم بود یعنی تنوع کنشهای اجتماعی مردم، اغلب با رعایت اخلاق اجتماعی صورت خواهد گرفت و برعکس، هر چه ناپایداری شدت گیرد، رفتارهای ضد ارزش و هنجارشکنی افزون خواهد شد.
همین موارد است که باعث میشود برخی، سبک زندگی را از اساس از محدودهی فردی خارج کنند و آن را کنترل سختگیرانهی جامعه در شکلدادن فرد بدانند. گرچه چنین برداشتی نشان میدهد تا چه حد ممکن است نظام اجتماعی در سبک زندگی مؤثر باشد اما افراطی است و نمیتواند تلاش افراد در تعدیل و حتی تغییر نظام اجتماعی را نشان دهد. سبک زندگی در حالت ناپایداری نظام و شکلگیری فرهنگهای مقاومت و مخالفت با نظام حاکم، شکلی جمعی از اعتراض آرام محسوب میشود. حتی خریدن یا نخریدن محصولات، پوشیدن لباسهایی خاص، به کار بردن واژگان کِنایی، همهی اینها و بیش از اینها، روشهای تغییر نظام اجتماعی در سطح کنش مسؤولان، هنجاری، ارزشی و حتی بنیادی است و اهمیت آن در این است که هجوم متمرکز ایدئولوژی حاکم را ناممکن میسازد.
از سوی دیگر، سبکهای زندگی، ارزشهای اجتماعی مختلف را در شکلهای مختلف بازنمایی میکنند و هر ارزشی که قدرت بازنمایش و انعطاف بیشتری، ضمن حفظ ارتباط با نظام ارزشی جامعه، را داشته باشد، بقای بیشتری خواهد یافت و از همین طریق، پالایش ارزشها و تغییر تدریجی یا محتاطانهی نظام ارزشی و نظام اجتماعی شکل میگیرد. به هر روی، جنبههای دیگری از ارتباط سبک زندگی و نظام اجتماعی با شرح گستردهای که از بینش کارکردگرایی داده شد، قابل ذکر است اما در اینجا به همین مقدار بسنده میشود.
منابع:
· حمیدی، نفیسه؛ فرجی، مهدی (1387). سبک زندگی و پوشش زنان در تهران. فصلنامهی تحقیقات فرهنگی، شماره 1،92-65 -27.
· فکوهی، ناصر (1387). خردهفرهنگهای اقلیتی و سبک زندگی. فصلنامهی تحقیقت فرهنگی، شماره1، 174-143.
· جانسون، چالمرز (1363). تحول انقلابی. ترجمهی حمید الیاسی، تهران، امیرکبیر.
· فاضلی، محمد (1382). مصرف و سبک زندگی. قم، صبح صادق.
· Parsons, Talcott (1983). Talcott Parsons on institutions and social evolution. Selected Writings and with an introduction by Leon Myhew. Chicago, the University of Chicago Press.
· Schutz, Alfred & Parsons, Talcott (1978). The Theory of Social Action; The Correspondence of Alfred Schutz and Talcott Parsons Edited by Richard Grathoff, London, Indiana University Press.
این مقاله برای سایت برهان نوشته شده است.
فنآوری را نباید تنها در ماشینها و ابزارها و اختراعهای مادی جدید دید. گاهی جا انداختن یک نوع مدیریت و کنترل اجتماعی، نوعی فنآوری است. از قضا، چیزی که بر زندگی ما بیشتر تأثیر دارد، فنآوری اجتماعی است که زندگی شخصی و جمعی را همچون ابزارها و اختراعات مادی و شاید بیش از آنها دگرگون میسازد. وقتی ما میآموزیم، میپذیریم و مشتاق میشویم به گونهای دیگر زندگی کنیم، نگاه و معرفت ما به زندگی دستخوش دگرگونی میشود و این دگرگونی بر خلق و خو و ارتباط ما با دیگران و حتی ارتباط ما با خودمان و باورهای ما تأثیر میگذارد.
افزون بر عاملان یا کارگزاران تغییر سیستم اجتماعی، انطباق یا عدم انطباق سیستم مورد نظر با محیط کاربرد یا اعمال فنآوری، عامل تفاوت اثر میتواند باشد برای مثال، تقسیم اراضی در دورهی پهلوی را نوعی فنآوری اعمال تغییرات اجتماعی میتوان دید که همچون ماشینی در اختیار حکومت از برنامههای مشابه در کشورهای پیشرفته کپی شد تا کار گذار طبقاتی از سیستم ارباب رعیتی به جامعهی سرمایهسالار و فردیتمحور را تسهیل کند. دقیقا مانند ماشینهای اختراع شده که کاری را برای ما تسهیل میکنند. اما اهمیت سازگاری محیطی در به کار بردن ماشینهای اجتماعی و سیاسی، بسیار بیش از ماشینهای معمولی است. آموزش دادن و سازگار نمودن یک آدم با کار یک فنآوری نوین، سادهتر است تا سازگار کردن یک جامعه با بهکارگیری یک فنآوری نوین. پیامد کار، دلخواه نبود. در جاهایی که زمینهای بسیار وسیع به دهقانان رسید سبب شد آنان به فردگرایی افزونتر و جمعکردن سرمایهی بیشتر و خرید ماشینهای پیشرفتهتر و مانند اینها بپردازند اما در جاهایی که تراکم جمعیت کشاورزان بالا و زمینها، کوچکتر بود، وضعیتی از مجادلات و کشمکشهای تمامنشدنی برقرار نمود که از وضعیت ارباب رعیتی پیش از آن بسیار بدتر بود.
همکاری تنگاتنگ کشاورزان، نیاز به روحیهی رواداری بالایی داشت و کشاورزانِ عادتکرده به منطق استبدادی اربابی جز سلطهگری و سلطهپذیری، نوع دیگری از رابطهی اجتماعی را نیاموخته بودند و بدین ترتیب، نابودی کشاورزی، رهاورد کار بود اما مهمتر از آن، افزایش کینهتوزی و بخل و حسد در اخلاقِ کاریِ افراد بود چرا که منابع، کم، تقاضا، زیاد و امید به سامانیافتنِ نظامِ از همپاشیدهی کار، ناچیز بود. آنچه برای بحث ما مهم است این است که فنآوری، چه در شکل مادی و چه در شکل برنامهی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ترکیب اینها، در نتیجهی چگونگی محیط کاربرد خود، اثرات متفاوتی خواهد داشت و محیط را نیز به سهم خود دگرگون خواهد نمود. یک وجه این تغییر محیطی، تغییر در رفتار و نگاه آدمها است بنابراین همراه است با تغییر سبک زندگی.
به همین شکل میتوان نگاهی به ورود فنآوریهای نوین در ایران امروز داشت. پس از ارتباطهای چهره به چهره به مثابه نسل اول و تلفن، تلگراف و پست به مثابه نسل دوم، اینترنت و تلفن همراه، به نسل سوم ارتباطات مشهور شده اند. علاوه بر این دگرگونیها در ابزار ارتباط، در هر کدام از این نسلها، شبکههای اجتماعی و کنترلهای امنیتی و دولتی و مقاومتها و مخالفتهای سازمانیافتهی متفاوتی شکل گرفتند که برخی از آنها را میتوان فراوردهی اجتماعی آن نسل از ابزارهای فناورانه دانست اما از سویی، نظامی از کاربرد موارد گفتهشده را میتوان تکنولوژی سیاسی یا اجتماعی برای تغییر در کنترل مردم دانست. ما در اینجا نه به چیستی آن فنآوریها و نه به تأثیر آنها بر کنترل افراد میپردازیم بلکه به تغییرات خلق و خو و شیوهی زندگی مردم تحت تأثیر این دگرگونیها نظر داریم. هر کدام از این دگرگونیهای فنآورانه، نگاه مردم به جامعه، دولت، افراد دیگر و خودشان را دگرگون ساختهاند و این دگرگونی در چگونه زیستن آنان اثرگذار بوده است. در واقع، باید پرتو تحلیل خود را بر جنبههایی درکشده و تجربهشده از زندگی مردم با این فناوریها بیندازیم.
نگاه تحلیلی ما به آنجا باید متمرکز شود که شنود مکالمات در نسل دوم، جایِ فرستادنِ جاسوس و خبرچین دولت در اجتماعات چهره به چهره را میگیرد و اخلاق ریاکاری و بیاعتمادی مردم به یکدیگر برای گول زدن عوامل نفوذی، به اخلاق مراقبت از خود و خودسانسوری تبدیل میشود و همین خلق و خو به دیگر ابعاد زندگی هم توسعه مییابد. وقتی به شبکههای مجازی ارتباط افراد در نسل سوم ارتباطات میرسیم، ویژگی دوگانهای در اخلاق ارتباطی پدید میآید. نامهای مجازی برای پوشاندن هویت افراد از یک سو به مخفی کردن هویت آنان کمک میکند اما دوباره ارتباطهایی چهره به چهره اما این بار به صورت مجازی شکل میگیرد و همان روابطی که در نسل اول بود هم امکان ظهور مییابد. به دلیل انبوهشدن امکان ارتباط و تماس با چند نفر در مکانهای مختلف در یک نشست یا گفتوگوی مجازی، احساس نیاز به سرعت و کمبود وقت و گزینش مخاطبانِ همزبانتر و حذف دوستانِ وقتگیر، اهمیت بیشتری مییابد و چنین نگاهی از فضای مجازی به فضای واقعی و زندگی روزمرهی مردم هم انتقال مییابد.
دامنهی گسترش فنآوری اجتماعی به اختراعهای ارتباطی محدود نمیشود. میشل فوکو، اندیشمند فرانسوی پایان سدهی بیستم، به تکنولوژیهای انضباط اجتماعی اشاره میکند (فوکو، 1387؛ اسمارت، 1387 و گوتینگ، 1390). آنجا که شما در معرض نگاه همیشگی دوربینهای پلیس، ارزیابی گزارشکارهای دورهای توسط رئیس، مدیر یا استادتان، ارائهی آزمایشهای پزشکی، روانی و گواهی عدمسوءپیشینه برای مسؤولان اجتماعی مرتبط با خود هستید، رفتار شما بسیار متفاوت خواهد بود با آن زمان که این موارد نبودند. به طور معمول، شما به خودتنظیمی، خودسانسوری و منضبطساختن خود، به صورتی وسواسگونه همت خواهید نمود. البته برای مسؤولان اجتماعی مرتبط با شما، نظارت بر شخص شما مهم نیست بلکه انجام دادن وظیفهشان مهم است و چنین زندانگونهشدن و پادگانگونهشدن و آسایشگاهگونه شدن جامعه، شما را به فردی تبدیل خواهد کرد که به بهداشت جسمی و روانی خود حساسیت وسواسگون دارد و این حساسیت به تمام زندگی شما گسترش خواهد یافت. تغییر شیوههای کنترل در چهارچوب یک فنآوری کنترل اجتماعی، تغییر رفتار کنشگران را در پی دارد.
سبک زندگی
آنتونی گیدنز (1985)، سبک زندگی را اصول هدایتکنندهی صورتهای مختلف عملکرد افراد در زندگی روزمره میداند مانند چگونگیِ پوشش، خوراک، طرز کار، ارتباط، ملاقاتها، کنشهای سیاسی، علاقهنشاندادنها. برخی اندیشمندان، سبک زندگی را به بخشهای فعالیت کاری، سیاسی، ارتباطی، فرهنگی و زندگی روزمره تقسیم کردهاند و آن منطق و مجموعه قواعدی که پشت انتخابهای انسان در تمام این بخشها وجود دارد و آنها را از نظر نمادین برای فرد معنادار جلوه میدهد، سبک زندگی نامیدهاند.
با این تعریف، چگونهزیستنِ فرد یا گروه افراد در میدانهای مختلف، بیارتباط به هم نیست و میتوان هماهنگی معناداری حتی بین انتخابهای متعارض فرد در عرصههای متفاوت یافت. برای نمونه، فرد معروفی که زندگی شهرتطلبانه را برگزیده است، ممکن است همواره در انظار عمومی ظاهر شود و نیز ممکن است در منزل یا دفتر بماند تا منشی برای دیدار مشتاقان ملاقات با وی، وقت تنظیم کند. در هر دو حال، فرد به سبک شهرتطلبانه زندگی میکند اما در اولی معنای نامآشنا بودن با در دسترس بودن پیوند دارد و در دومی، با خارج از دسترس بودن. اینجاست که ابزار، فرایند و منطق معناسازی متفاوت، نتایج متفاوت به بار میآورد. هر سهی این موارد، تحت تأثیر دگرگونیهای فناورانه هستند.
فنآوری (تکنولوژی) و سبک زندگی
در بخش نخست نوشتار گفته شد که فنآوری را تنها در ابزارها نباید دید. اختراع سامانهها (نظامها یا سیستمها) را هم میتوان پدیدهای فناورانه (تکنولوژیک) دید. برای نمونه، فروشگاههای زنجیرهای، سامانهای از رساندن کالا به دست مشتری هستند که افزایش آنها در مقابل فروشگاهها و مغازههای معمولی (سنتی)، اثر قابل توجهی بر سبک زندگی مردم دارد. پیدایش شبکههای ماهوارهای و امکان انتخاب مردم بین دهها، صدها و یا هزاران شبکه (بسته به علاقهمندی، امکانات و چندزبانی بودن بیننده) تأثیر شگفتآوری در رفتار رسانهای و حتی اجتماعی، اندیشیدن، ارتباط و سرانجام، سبک زندگی آنان گذاشته است.
شاپور اعتماد در آغاز کتاب فلسفهی تکنولوژی (هایدگر و دیگران، 1387) مینویسد: تکنولوژی ابزار نیست، تکنولوژی دید است. تکنولوژی اگر هم ابزار در نظر گرفته شود، تجربهی زندگی آدمی را تغییر میدهد. پیشرفتهای دانش فیزیک در اواخر قرون میانی و عصر روشنگری، اثر مشخصی بر زندگی مردم نداشت اما اختراعهای مکانیکی، الکتریکی و شاخههای دیگر این علم و به دنبال آن، انقلاب صنعتی، زیستن و چگونه زیستن مردم را دچار دگرگونی بنیادی نمود. پیشرفتهای امروزی در علوم ژنتیک و نانو، تنها زمانی که در صورتهای فناوری زیستی و نانوتکنولوژی، ابزارهایی در دسترس همگان تولید کند، سبک زندگی مردم را متفاوت خواهد نمود. نه همیشه اما به طور معمول، علم از رهگذر فنآوری بر زندگی ما اثر میگذارد و نگاه ما به جهان و ارتباط ما با طبیعت، دیگر انسانها و خودمان را دستخوش تغییر میسازد.
فناوری در کاربرد، تا حدی، فرهنگ جغرافیا و تاریخ تولد خود را با خود حمل میکند و تا باز تا حدی، در نقاط مختلف، صورتهای فرهنگی آن نقاط را به خود میگیرد. اگر تقویتکنندههای صدا، جایی برای تبلیغات سیاسی، جای دیگر برای پخش موسیقی رقص دستهجمعی به کار میروند، جایی هم هست که نوای مداحان را برای عزاداران محرم بلند میکنند اما در همه جا، افزایش تعداد تقویتکنندهها و صداهایی که از همهجا به گوش میرسد، آرامش شنیداری افراد جامعه را میکاهد و کاربرد گستردهی این فنآوری، ارزشِ گریزهای آخر هفتهی مردمان شهرها به دامان طبیعت را ضروریتر میکند.
فنآوریهای اجتماعی، اثراتی پردامنهتر داشتهاند. دیوانسالاری (بروکراسی)، یک فراوردهی اجتماعی بوده است که به طریقهی فناورانه از علوم روزگار خود، تولید شد و هر جا که پدید آمد، سبک زندگی مردم را دستخوش تغییر ساخت. ماکس وبر میگوید چه در دستگاههای حکومتی سنتی و چه مدرن، بروکراسی به کاستن روحیهی قهرمانی و خودانگیختگی و نوآوری منجر شده است. در نظامهای سنتی، خویشاوندسالاری و چاپلوسی قدرتمندان، جایگاه افراد دیوانی را مستحکم میساخت و در نظامهای قانونی، شایستگی تخصصی اما در هر دو، پذیرش کلیشههای رفتاری و احساس جبر، بر مردم تحمیل شد.
کاربرد بررسی تغییر فنآورانهی سبک زندگی
دانستن این که فنآوری، سبک زندگی را دگرگون میسازد، چه سودی دارد؟ آیا با دانستن این امر میتوان سبک زندگی را از دستبرد فنآوری دور نمود؟ آیا این کار خردمندانه است؟ آیا مسألهی فنآوری و تأثیر آن بر سبک زندگی برای ما و دیگر مردم دنیا یکسان است؟
جورج ریتزر (2002) در نظریهی مک دونالدی شدن، توضیح میدهد که چگونه فروشگاههای زنجیرهای مک دونالد، شیوهی غذا خوردن مردم را تغییر دادند و به تعطیل شدن رستورانهای خانوادگی و محلهای نیویورک انجامیدند. چگونه کارتهای اعتباری، نگاه مردم به ثروتمند بودن و ارزش سرمایهداری را تغییر داد و چگونه رفتار آدمها در گذر از پول کاغذی به کارت اعتباری، جهتی جدید یافت. سرانجام، چگونه میتوان این نوع زندگی کردن با ابزارهای فناورانهی نوین را با فضای اجتماعی جدید، همسان دانست و توضیح داد. آنتونی گیدنز (1985) نیز در توضیح چگونگی ساختاربندی جوامع، و این که در ایجاد معنایی نوین از زندگی که همرسی عاملیت و ساختار است، یعنی جایی که فهم فرد از زندگی وی و کارکرد ساختارهای جامعه هماهنگ میشود، به اهمیتِ پدید آمدن، جذب و هضم فناوری اشاره میکند. فناوری حامل پیامهایی است که معنای مورد نظر افراد از کنشهایشان و کارکرد ساختارهای جامعه را تحت تأثیر خود قرار میدهد و مهمترین تغییر، آنجا ایجاد میشود که با نگاه به تکنولوژی نو و کاربرد آن، فرد به چیستی خود میاندیشد یعنی فراگرد خویشتناندیشی و ارتباط آدمی با خود، بازتعریف میشود و بازاندیشی و بازسازی معنا، به نقطهی عطف خود میرسد.
بنابراین، میتوان دید که دگرگونی فنآورانه در سبک زندگی، بسیاری از اوقات، ناخودآگاه است و دانستن این ارتباط، ما را هشیار میسازد که پیشتر از پدید آمدن پیامدهای کاربرد انواع ابزارها و سیستمهای فنآورانهی نوین، آنها را حدس بزنیم و نشانهشناسی کنیم و برای مسایلی اجتماعی و فکری که به دنبال خواهند داشت، چارهجویی نماییم.
ورود تلفن همراه به کشور ما، نخست به صورت کالایی اشرافی و حتی مختص به مسؤولان دولتی بود اما به محض امکان خرید همگانی، رشدی چشمگیر و ناگهانی در تقاضا نسبت به دیگر کشورها پدید آمد. نه این رشد و نه پیامدهای اجتماعی آن پیشبینی نشده بود. پدیدهی ارتباط سیال و در دسترس بودنِ همیشگی، میتوانست به بسیاری از امور دولتی شتاب دهد. چنین برنامهای در کار نبود. همهگیر شدن این فنآوری، راهی برای انواع آزار و اذیت شهروندان میتوانست باز کند. آن هم پیشبینی و چارهگزینی نشده بود. برای به درازا نکشیدن سخن، از آن زمان میگذریم. امروز ارتباط تصویری با تلفن همراه در اغلب کشورهایی که به اندازهی ایران هزینهی توسعهی این تکنولوژی را پرداختهاند، متداول است. به هر روی، ممنوعیت استفاده از این تکنولوژی، دیری نخواهد پایید اما آنچه پیش چشم ما اتفاق میافتد، سخن درازمدت در نیکی و بدی آن است و آنچه به آن نمیاندیشیم، آموزش افراد برای استفاده از آن در راهی کارآمد و آگاهی از زیانهای احتمالی آن.
به همین ترتیب است، فیلتر نمودن شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، ممنوعیت استفاده از ماهواره و مانند اینها. مسأله این است که چنین فناوریهایی، مصرفکنندگانی با سطح بالاتر مهارت و فرهیختگی میطلبند و مییابند و ممنوعیت وضعشده، به ایجاد منزلت روشنفکرانه برای آنان خواهد انجامید به ویژه که اصل کمیابی و عطش به امور ممنوع را هم در نظر بگیریم. بدتر آن که با رسیدن عصر تلویزیونهای سهبعدی با قابلیت لمس تصویر، پخشهای ماهوارهای بدون نیاز به آنتنهای امروزی، دستگاههای ترجمهی خودکار نانو و کاهش نیاز به تواناییهای چندزبانی و پیشرفتهایی از این دست در دههی آینده، فردا برای تصمیمگیری دیر خواهد بود. سبک زندگی در کشورهایی که از سرمایههای طبیعی بالا برخوردار هستند (مانند نفت در ایران) باعث میشود توان اقتصادی جذب ابزارها و اختراعات تکنولوژیک بسیار بالا باشد و در حالی که تعدیل فرهنگی مناسب با یک فنآوری هنوز ایجاد نشده، فنآوری بعدی وارد شود حال آن که در تولید فنآوریها نقش ما ناچیز است لذا سازگاری با آن نیز دشوارتر خواهد بود.
به همهی موارد بالا، سنتی را باید افزود که در تکفیر، ممنوعکردن و سرانجام، به زورِ نیازِ روزافزون، پذیرفتنِ فنآوریهای نوین داریم. بیش از چهار دهه، علی شریعتی (1349) در رسالهی کوچکی به نام قرآن و کامپیوتر به این مشکل اشاره نمود. وی نوشت که اگر قرار است که از کامپیوتر استفاده کنیم که هست، چرا از روند معیوب تکفیر، احساس نیاز و کاربرد کورکورانه پیروی کنیم؟ سالها گذشت و بیش از یک دهه پیش، مهدی محسنیانراد نظریهی بازار پیام را در علوم ارتباطات مطرح نمود. وی (1384) نوشت: نباید بپنداریم مردم، مخاطبان وعظ و قصههای ما هستند. امروز، افراد به مصرفکنندگان رسانه تبدیل شدهاند و این یعنی گزینشگری و امکان قطع ارتباط و دور انداختن کالای ارتباطی (پیام) و... بنابراین، باید با آنان سخن گفت. باید آنان را آگاه ساخت که هشیارانه این کالاها را مصرف کنند. باید چنان آنان را هشیار نمود که از تداخل نامناسب فرهنگی پیشگیری شود. همچون حکمای قدیم که زیانهای خوردن خربزه و عسل را میگفتند و فرد درک مینمود، لازم است به مصرفکنندگان فنآوریهای مدرن آگاهیهای لازم داده شود. آنان با شلیک پیام همچون گلوله، مطیع نخواهد شد. نه توسط خارجیان و نه توسط حکام داخلی.
چنین نگاهی نهتنها در عرصهی فنآوریهای نوین رسانهای بلکه در همهی ابعاد مصرف فراوردههای فنی مادی و ذهنی، فردی و اجتماعی، لازم است. باید توجه داشت که تأثیرهای فرهنگی ورود تکنولوژی، به ویژه در عرصهی سبک زندگی، چیزی نیست که با فرافکنی گریزپذیر باشد. دگرگونی سبک زندگی در نوع پوشش، استفاده از رسانه، گذران اوقات فراغت، شرکت در مهمانیها و ملاقاتهای دوستانه، ارتباط دو جنس و بسیاری از موارد دیگر، این سالها نقطهی تمرکز سیاستهای فرهنگی دولتها و نهادهای سیاستگذاری دیگر در کشور ما بودهاست اما شوربختانه نگاه سادهانگار، بخشنامهای و بهدور از مطالعات مستقل اجتماعی، باعث شده است فرافکنی مسایل واقعی به گروههای سیاسی، روشنفکران، رسانههای خارجی، سلطهگران فرهنگی و دهها نام دیگر، ذهن مدیران و تصمیمگیران را از کانون واقعی بحران دور کند. چنان که گفته شد، کانون بحران، نه خود فنآوری که نوع برخورد ما با فنآوری بوده است.
ارجاعها:
· شریعتی، علی (1349). قرآن و کامپیوتر. انتشار به صورت جزوهی پلیکپی بدون نام ناشر و به نام علی سبزواری؛ همچنین این مقاله به عنوان یک فصل در مجموعهآثار شریعتی، جلد28، چاپ شده است.
· گوتینگ، گری (1390). فوکو. ترجمهی مهدی یوسفی، تهران، نشر افق.
· فوکو، میشل (1387). مراقبت و تنبیه، تولد زندان. ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی: تهران.
· محسنسان راد، مهدی (۱۳91). ارتباطات انسانی. تهران، انتشارات سمت. اولین بار کتاب در سال 1356 توسط انتشارات دانشکدهی علوم ارتباطات اجتماعی چاپ شد.
· محسنیان راد، مهدی (1384). بازار پیام و آیندهی ارتباطات میانفرهنگی. فصلنامهی علوم اجتماعی، شماره 31: 37-1. مقالهی اولیه: ارائهشده در کنفرانس 2001 بوداپست و چاپ شده در مجموعه مقالات کنفرانس.
· محسنیان راد، مهدی (1387). آسیبشناسی مخاطبپنداری در حوزهی رسانهها، جهانیشدن و عصر پس از دهکدهی جهانی. فصلنامهی تحقیقات فرهنگی، سال اول، شماره 3: 113-79.
· اسمارت، بری (1385). میشل فوکو. ترجمهی لیلا جوهرافشانی و حسن چاوشیان. تهران، نشر اختران.
· هایدگر، مارتین و دیگران (1387). فلسفهی تکنولوژی. انتخاب مقالهها، ترجمه و مقدمه از شاپور اعتماد، تهران، نشر مرکز.
· Giddens, Anthony (1985). The Constitution of Society, Outline of the Theory of Structuration. Cambridge, Policy Press.
· Ritzer, George (2002). Mcdonaldization, the reader. California, Pine Forge Press.