پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

پژوهش من

دموکراسی، مدرنیته و تحلیل اجتماعی

حرف هایی درباره ی صادق هدایت

 

حرف‌هایی درباره‌ی  

 

صادق هدایت 

 

دیباچه

نماینده‌ی دوران تجدد ، بزرگترین داستان نویس ایرانی ، نابغه‌ی پوچ انگار ، راوی مرگ تدریجی و بسیاری از این دست القاب به نویسنده‌ای داده اند که در این متن دیدگاه این و آن را درباره‌ی او گوشه چشمی خواهیم افکند . مروری که ویژگی‌های پژوهشی ندارد . بر چهارچوبی تاریخی برای نگریستن به زندگی وی نیز استوار نیست . پاره گفته هایی است مجموع گشته از سویه های متعدد نگاه به زیست و آثار وی . سودمندی این نوشتار برای آنان است که می‌خواهند شناخت هدایت را بیاغازند و سطوری جهت وسوسه می‌طلبند یا محققانی که شاید با نگاهی گذرا ، نکته ای مغفول را باز یابند .

صادق هدایت را مهمترین داستان نویس قرن حاضر ایران باید نامید . با توجه به برخورد کشورهای در حال سکونِ فرهنگی با آثارِ نو می‌توان مواجهه جامعه با او را توجیه کرد . با انتشارِ بوف کور ، محمد علی جمالزاده ، داستان دارالمجانین را می‌نویسد و هدایتعلی خان را به عنوانِ شخصیتی دیوانه  معرفی می‌کند . در ایران نیز از هر نظر ، برخوردها با هدایت نادرست بوده است . البته به طور کلی کسی که فکر و اندیشه اش مرگ گرا باشد برای هر تمدنی خطرناک و طبعاً منکوب است اما فرهنگ های پیشرو می کوشند با یافتن علل مرگ اندیشیِ نخبگان به اصلاحِ خود بپردازند . در مقابل، فرهنگ های ساکن ، معلول را می‌کوبند .

گذشته از این بحث ، بنا به فاضل نماییِ کم‌دانان ، پس از مطرح شدن آثارِ هدایت در ایران و جهان به عنوانِ داستان‌هایی ارزشمند و به ویژه بوفِ کور ، هر که سعی کرده است به نوعی خود را ارادتمند و بدتر آنکه هدایت را در سلک و آیین خود نشان دهد ؛ چیزی که وی از آن بیزار بود و به بدترین صورت با آن برخورد می‌کرد. برخورد او در جلسه‌ی نقد و بزرگداشتی که برایش گرفته بودند معروف است . تقی‌زاده ، بانی مراسم ، در سخنرانی خود از بزرگی هدایت و روش قابل توجه نویسندگی او صحبت می کند به گونه‌ای که جدا از تعریف و تمجید ، هدایت او را ناآشنا به فضای نوشتارش می یابد . گویا در سخنان وی ، این نکته نیز بوده است که هدایت با تمام ارجی که به او می‌نهیم اشتباهی دارد و آن اینکه قواعد نگارشی پارسی را نادیده می گیرد و گاه عباراتی می‌سازد که از نظر معنایی اشکال دارند ... . زمانی که صادق هدایت برای سخنرانی پشت تریبون قرار می‌گیرد سخنرانی بسیار کوتاهی ایراد می‌کند . وی با تقدیر از حضور حاضران با اشاره به بی‌اهمیت بودن حرف‌های ناآشنایان به یک نویسنده در مراسمی اینچنینی از تذکری که درباره‌ی معنای عبارات داده شد تشکر می‌کند اما اضافه می کند که این نوع عبارات و اصطلاح ‌سازی ها مرسوم بوده است چنان که حتی با توجه به اسامی معلوم می‌گردد . مثلاً با توجه به عبارت نام "تقی‌‌زاده" اشتباه بودن آن به سرعت معلوم می‌شود زیرا تقی نمی‌توانسته زاده باشد بلکه این عبارت در اصل باید به صورت "تقی گاده" بوده باشد . این را می‌گوید و مراسم را ترک می‌کند .

نوشتار حاضر با گزینش از مقاله های جمع آوری شده در "یادِ صادق هدایت" به کوشش علی دهباشی و جمع بندی و گهگاه افزودن نظراتی از راقم این سطور فراهم آمده است  تا شاید مقدمه ای باشد برای آن ها که نظر به یافتن زمینه ای مناسب جهت ورود به بحثِ شناختِ هدایت ویا آثار وی دارند . مقاله های ارزنده‌ای در این مجموعه ی حدوداً 900 صفحه ای وجود دارند . جالب‌تر  این که برخی از این مقالات بیش از 100 مرجع دارند که از لحاظ مرجع شناسیِ صادق هدایت خواننده را بی‌نیاز می‌کنند  اما نظر به تعددِ مقالاتِ این کتاب ، آنها که ارجح دیده شده اند را باید معرفی نمود :

الف- هدایت و ادبیات جدید فارسی / کاتوزیان

در این مقاله ، زمینه ی آثار و فضای زندگی وی به خوبی مورد کاوش قرار می‌گیرد .

ب- بر مزار صادق هدایت / یوسف اسحاق پور

درباره ی بوف کور و شخصیت هدایت تحلیل دقیقی در این مقاله ارائی می گردد .

ج- خاطرات ادبی درباره‌ی صادق هدایت / دکتر خانلری

دیدگاه بسیار ارزشمندی درباره ی هدایت در این مقاله ارایه شده است .

د- تأملی در سفر خودشناسی راوی بوف کور / حورا یاوری

کاوش جالبی با طرحِ فرویدی و نیز یونگی در بوف کور دارد .

ه- خاطراتی از صادق هدایت / م . فرزانه

گزارشی از روزهای آخر هدایت نقل می کند .


زندگی نامه

صادق هدایت ، خود ، گفته است : " همان قدر از شرح حال خود رم می‌کنم که از تبلیغات آمریکایی مآبانه . . . توضیحِ جزئیات زندگی ، مرا به یاد بازار چهارپایان می‌اندازد که یابوی پیر را در معرضِ فروش می‌گذارند و با صدای بلند جزئیات سن و عیوب و خصالش را نقل می‌کنند ... روی هم رفته ، قضاوتِ محیط راجع به من ، موجودِ وازده‌ی بی مصرف می‌باشد و شاید حقیقت هم همین است ... تحصیل موفق و مدرک مهمی نداشته‌ام و در ادارات نیز خون به دل رؤسا کرده و استعفا داده ام . "

هدایت در خانواده‌ای اهل ادب و سیاست  که اشرافی بر مسند مشاغل حکومتی بودند به  عنوان کوچکترین عضو خانواده ، در 28 بهمن 1281 به دنیا آمد .در شش سالگی به مدرسه‌ی علمیه رفت و حدود 12 سالگی تحصیل در دارالفنون را آغاز کرد . آنجا روزنامه دیواری دنیای اموات را منتشر می کرد . دو سال بعد به علت بیماری چشم ، آنجا را ترک گفت . سالی پس از آن در مدرسه سن لویی تحصیل همراه آموزش فرانسوی را شروع کرد .

هشت سال بعد ، برای تحصیل به بلژیک اعزام شد . پیش از آن ، هدایت ،  انسان و حیوان ، فواید گیاهخواری ، رباعیات خیام به قلم هدایت و زبان حال یک الاغ به وقت مرگ  را نوشته بود . در بلژیک هم ، مقالاتی انتشار داد و سال بعد عازم پاریس شد . در 1307 بود که اولین خودکشی اش را انجام داد و درون آب پرید تا غرق شود اما ماهیگیری از رودخانه مارن نجاتش داد و به قول خودش این حماقت به خیر گذشت .

 پس از آن ، داستان نویسی ، طراحی کارت پستال برای دوستان ، خط شکسته و نقاشی از علایق او شد . به سال 1308 زنده به گور، اسیر فرانسوی ، البعثة الاسلامیه ... (به عنوان گزارش تخیلی روزنامه ای) ، سه قطره خون و چند اثر دیگر را نوشت .

 سال بعد به ایران بازگشت و در بانک ملی استخدام شد .  فعالیت های وی به همین صورت ادامه یافت تا سه سال بعد که از بانک ملی استعفا داد و در اداره کل تجارت استخدام گشت . وی با برخی ناشران و نویسندگان همکاری داشت و رمان شب های ورامین و تعداد زیادی داستان کوتاه در آن سالها به چاپ سپرد .  یک سال طول نکشید(1314) که هدایت از این شغل هم به زودی استعفا داد تا هر سال شغلی را تجربه کرده باشد .

به خاطر نوشتن وغ وغ ساهاب در طعن ادبیات آن  روزِ ایران ، صادق هدایت به نظمیه احضار شد . سال 1315 در شرکت سهامی ساختمان شروع به کار نمود و در همان سال از این کار هم استعفا نمود . وی جدای مشکلاتی که با بوروکراسی و انضباط کاری داشت ، میان ادبیات رایج نیز داغ تفاوت را بر پیشانی احساس می‌کرد ؛ اگر بگذریم از گیاهخواری او که  در نوجوانی تحت تأثیرِ دیدنِ صحنه‌ی ذبح یک حیوان آغاز کرد و تا پایانِ عمر ادامه داد و حساسیت و دلرحمی عجیبش که نقطه‌ی مقابل اکثر شخصیت های داستانی اش بود نمی‌توان تأثیر امیال جنسی متفاوت  او را در انزوای ذهنی او نادیده گرفت .

چیزی که باعث می‌شد دست کم از جامعه طرد نشود و هنوز جمع های مختلف وی را بپذیرند شاید طنز فوق‌العاده هوشمندانه و جداسازی حیطه ها در زندگی او بود . واقعاً اگر قرار بود گرایشات جنسی(همجنس خواهانه) و طبقاتی(اشرافیت گرایی) خود را نیز آشکار کند و نقاب خویش را بردارد قتل او نیز توسط غیورانِ سبک مغز بعید نبود . گرچه همین مهارت اش در کاربرد صورتک های مختلف شاید در انزوا روحش را می‌خورد .

در همان سال هدایت به هندوستان سفر کرد . چندین داستان و مهمتر از همه بوف کور را نوشت . سال بعد ، از آنجا بازگشت و دوباره در بانک ملی مشغول به کار شد  و باز هم استعفا داد . سپس به وزارت فرهنگ رفت و به نوشتن مقاله و انجام ترجمه مشغول شد . نوشتن داستان هایی به فرانسه و فارسی نیز از اشتغالات او بود . در سال 1320 تدریس در دانشکده هنرهای زیبا را آغاز نمود و در همان سال سگ ولگرد را نوشت . سال‌های بعد همراه با ادامه تمام فعالیت های قبل ، نقد هایی نیز بر فیلم و کتاب منتشر ساخت .

به سال 1324 هجری شمسی چندین سفر به تاشکند ، شهرهایی از ازبکستان و مسکو و ... داشت . حاجی آقا را به همراه برخی تحقیقات و ترجمه ها و مقاله ها و ... منتشر ساخت . دو سال بعد توپ مرواری را نوشت . این از آخرین آثار او و نشانه‌ی ادامه‌ی نقد توهین آمیزش به سنت و آداب به ویژه مذهبی است که  به همین علت مدتها ممنوع بود .

در سال 1330 مصادف با 1951 میلادی ، نوزدهم فروردین ، در آپارتمان شماره 37 ، کوچه شامپیونه‌ی پاریس با گاز خودکشی کرد تا در 27 فروردین در قبرستان پرلاشز دفن‌اش کنند و در مسجد مراکشی ها ختم ‌اش را بگیرند .

 این همان سالی بود که پیشتر از سفر پایانی هدایت به فرانسه ، در ایران شوهر خواهر هدایت ، سپهبد رزم آرا ، نخست وزیر وقت ایران ترور شده بود . در فرانسه دوست بسیار نزدیکش حسن شهید نورایی با زجر بسیار فوت کرده بود و به قول هدایت چُسناله های او که مرگ برایش خیلی سخت بود تنها تکرار آن روزهای پاریس برای هدایت بود .

روزهایی که به تمام کافه ها و کاباره های متفاوت آنجا سرزد و اطراف پاریس را خوب گشت و دوستانش را یکی یکی پی نخودسیاه فرستاد تا با آرامش زندگی را وداع گوید . که چگونه مردن را  ، خود انتخاب کرده بود .


حرف‌ها

1- دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان ، هدایت را به عنوانِ منتقدِ رئالیست بسیار موفق ‌تر از هدایتِ ناسیوناالیست می‌داند . وی می‌گوید : دیدگاه هدایت در 1310 بی‌همتاست . او هیچ پیام مستقیم و غیر مستقیمی ندارد . تجلیل از هیچ طبقه‌ای نمی‌کند . در آثار او عامه‌ی مردم در بد اخلاقی و شرارت کم از پولدارها و صاحبان قدرت نیستند . تازه ، رضایت آنها از زندگی بیش از روشنفکرانِ منتقدی است که سنگ همین عوام الناس را به سینه می‌زنند . مستضعفان ، جاهل و محرومیت کشیده‌اند اما قداستی ندارند در عین حال که ارزش زندگی آنها هم نفی نمی‌شود . بزرگی هدایت نه به خاطر انتقاد اجتماعی که به علت دیدگاه هستی شناختی و جامعه شناختی وی در اثری همچون بوف کور است که به اشتباه ، برخی آن را در دسته‌ی نقدهای او دانسته‌اند . با چنین دیدگاهی ، صادق هدایت فرزند انقلاب مشروطه ، قریحه‌ی جامعه‌شناختی کم نظیری داشته است ؛ همچون بزرگان دیگر ادبیات ایران، به ویژه مولوی ، که این وجه شخصیتی آنها معمولاً به صورت جانبی بررسی شده است . به این ترتیب  می‌توان به شباهت هدایت و عبید زاکانی اندیشید .

2- دکتر سهیلا شهشهانی ، صادق هدایت را پایه گذار انسان شناسی در ایران می‌داند . وی روشِ هدایت را جمع‌آوری ترانه‌های عامیانه ، قصه‌ها ، لالایی‌ها ، بازی‌ها و تحقیقِ عناصرِ فولکلور عنوان می کند که حلقه ی واسطِ انسانِ سنتی و متجدد ایرانی می توانند باشند . اینها هستند که حاصلِ تجاربِ جمعی یک ملت در مواجهه با مشکلات اند .

این مؤلفه ها نقاط حساس ، آسیب پذیر و غیرقابل انعطافِ اخلاقیِ یک قوم را نشان می‌دهند . اگر بخواهیم تأثرِ مردم از پدیده‌ها را بشناسیم ، نخست باید حساسیت های تجمع بر انگیز و مسؤولیت آور در دوره های مختلفِ تاریخیِ آن مردم را بررسی کنیم و این بررسی ها را با رگه هایی از روشِ ادوارد تایلر ، انسان شناس انگلیسی ، در نوشته های هدایت  می توان دید .

3- یوسف اسحاق‌پور معتقد است : صادق هدایت شرحِ جان کندنش را نوشته است . همه جادو جنبلی کرده اند تا مگر آفتِ او به جانِ کسی نزند و حسِّ تنهایی آدمی که می‌پندارد اشتباه به دنیا آمده است به مابقی نگیرد .آثارِ او مثلِ هر اثرِ دیگر بازتابِ غیرِ شخصی‌ترین عناصرِ زندگیِ او در قالبِ شخصی ترین و مخفی‌ترین عناصر است . برای هدایت هم باور های مذهبی و عرفانی مرده بودند که غرب آواز می‌داد و هم روشنگریِ غرب که کسی چون کافکا مسخِ آدمیزاده‌ی غربی را نوشته بود و هدایت ،خود، ترجمه نموده بود .

4- وقتی درباره‌ی خودکشی یک نفر مثلِ هدایت بحث می‌شود ممکن است ناتوانی در لذت بردن از زندگی را فراموش کنیم و ساده بپنداریم اما شاید حدسِ بدی نباشد . انسانِ ژرف‌نگر اما حساس ، بخشنده اما نابخشوده ، تحتِ فشار اما بی‌یاورِ مقتدر ، تنها برابرِ مردمانی با عقیده‌ای که به زعمِ او سخیف و مایه‌ی بدبختی است چه واکنشی باید نشان‌دهد ؟

خوشبختانه هدایت قصورها و تقصیرها را به گردنِ این و آن ، به ویژه حاکم و حکومت مسلط نمی اندازد تا در قالب تقدس توده های مردم قربانی از همان ها بگیرد . او به خویش و ناتوانی‌اش می‌نگرد و محاسبه می‌کند که آیا ماندن سخت تر است یا مردن؟ شانسی در ماندن برای دورانِ سرخوشی دوباره هست یا نه؟ تا اشتباهِ اولین خودکشی را نکند که به قولِ خودش به خیر گذشت . با گریز از شرقِ مجنون و غربِ منجمد ، راهی ندارد . به خویش رجوع می‌کند هرچه از درونِ وی تراویده زندگی را برایش سخت تر و مردمان را با او دشمن تر کرده است ؛ آیا این زندگی سخت را گریزی هست؟ این ناخشنودی درونی را ؟

الاهیات وطن و جهان برای او جز محملِ بدبختی و حوالتِ چلاق به بیابان نیست .

 پاریسِ مهدِ آزادی و روشنگری  ، جایی است که تنها اعمالِ خُرد در زندگی مدرنِ آن جاری است . همان رجّاله های سنتی اینک به فرمانِ عقربه ها در آمده اند و تنها کارِ قهرمانانه در آنجا خودکشی است . آیا عشق نجات است؟ (مثل فیلم های هالیوودی امروز!)  برای هدایت ، خیر. در هیچ یک از آثارِ او ، زن نقش افتخار آفرین و مؤثری ندارد . رابطه‌ی جنسی و زن در هم تنیده‌اند و معجونی از عذاب برای این مرد ساخته اند . عشق را آواز زیبایی می‌داند که از حنجره‌ی آدمی کریه برون می آید که نباید به آن نزدیک شد .

پس هدایت ، تنها باید بمیرد  اما چون نمی‌تواند با این هوش که در اوست از آن بسیاران - که عبارت اند از : دهانهایی با لوله های پیچ در پیچِ متصل به مقعد باشد باید خودکشی کند و فقط در دنیای مدرن است که خودکشی به صورتِ قهرمانانه امکان دارد . مقدمات را فراهم می کند و خرج ِ کفن و دفن را هم می گذارد تا کسی را نیازارد .

5- دکتر ناتل خانلری رازِ توفیقِ هدایت را در یک چیز می‌داند : خواندن . او معتقد است صادق هدایت ، سبک های مختلف نویسندگی در دنیای مدرن را آموخته و با قریحه ی سرشارش چنان سبکی در فارسی پدید آورده است که هنوز قابل توجه می‌نماید . خانلری معتقد است انتحار هدایت به تغییر ناگهانی او نیز باز می‌گردد .

هدایتی که بسیار منظم و مؤدب و شیرین سخن و طنزگزین بوده و کم سخن ، همراه با تحولاتِ ادبی ایران ،پیشوای بی ایمانی و تشکیک می‌شود . از پرستش و بی نقص انگاریِ گذشته‌ی ایران باستان به هتاکی به همه‌ حتی برخی دوستان می‌رسد . انتظاراتِ بلندش از فرهنگ و تمدن ایرانی به گل می نشیند .

 وقتی القاب و عناوین را رضاشاه ممنوع کرد و کم و بیش مردمی از اغشارِ غیرِ اشراف هم در مناصبِ بالا دیده می‌شدند ، هدایت آنها را پاچه ورمالیده می‌خواند . او یک اعتقادِ غلط هم داشت و آن اینکه آدم با اصالت و نجابت نباید کفش به پاکند و آن طرف و این طرف بدود . شاید این مسأله به علت ضعفِ بدنی اش هم بود .

سگ ولگرد و پات را هم داستان هایی می‌توان دید که جدا از مسأله‌ی حیوان دوستی و لطافتِ‌روح توجه زایدالوصفِ وی به اشرافیت و اصالت خانوادگی را می‌رسانند .  مسأله‌ی دیگر این بود که او هیچگاه نتوانست با جنس مؤنث راحت برخورد کند و همواره به شدت معذب بود و مواظب ، که رفتارش درست باشد ؛ این را از اصیل زادگی می دانست و جز این را برنمی‌تافت .

ناتل خاتلری همچنین به چاپ حاجی ۀقا در نشریه‌ی سخن اشاره می‌کند و پاسخِ هدایت به او ، زمانی که گفت این حاجی آقای پاچه ورمالیده نه در دفاع از توده های مردم که در جهت اشاره به شکوهِ اشرافیت و نابلدی تازه به دوران رسیده ها بلکه ناتوانی عوام در آدابِ بزرگی است و هدایت پاسخ داده بود : خانلر خان چاپ کن ، صداش را در نیار !

6- صادق هدایت ، بزرگ علوی ، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد خود را یاران ربعه نام نهاده بودند . که به گفته‌ی نفر اخیر شیوه‌ای رندانه در بررسی و ارزش گذاری ادبیات ایران و جهان آن روز را در پیش گرفتند . از 1310 ، اینان نشست هایی در محیط های ادبی تهران داشتند و هدایت را پیشوای شیوه‌ی نگارش و نقد و انقلاب ادبی خود دانستند . چنان که بعداً آشکار گشت آنچه اینان مد نظر داشتند گرچه مایه‌ی آفرینش اشعار و داستان‌های نو در فارسی شد اما به عقیده‌ی برخی بزرگان ، چون دکتر خانلری شیوه‌ی درستی از لحاظ اخلاقی همراه نداشت .

7- احسان طبری ، مرد کم نظیر چپ های ایران صادق هدایت را نخستین نویسنده ای می‌داند که به طور جدی و کامل به زبان مردم رسمیت داد و آن را وارد ادبیات کرد . وی با قائل شدن تفاوت بینِ ورودِ زبانِ عامیانه توسطِ دهخدا به ادبیات و کارِ هدایت ، دومی را از جهتِ دقت و جدیت در فهمِ استعداد و روحِ مردمِ ایران و نگاهِ منتقدانه نسبت به آن پیشگام می‌داند .

ازنگاهِ طبری ، هدایت  روحِ بشرِ امروز را که اسیرِ روزمرگی بی‌مغز و زندانی نظامات غلطِ خود پسندانه و دچارِ ابتذال است تجزیه می‌کند  و مورد تنفر قرار می‌دهد . او مدلِ ایده‌آلِ هدایت را بشرِ بری از فساد و ابتذال می‌داند .

8- سیمینِ کریمی به بحثِ جامعه شناسیِ زبان و سمبلیسم در آثارِ هدایت اشاره می‌کند . بهترین اشاره‌ی وی به داستانِ حاجی آقا است که 30 شخصیت متفاوت با 30 سبکِ گفتاری و طبقه‌ی خاص را به گفت و گو وا داشته است . ویژگی وجودِ سایه یا همزاد که در سه قطره خون، عروسک پشتِ پرده و بخصوص بوف کور  واضح تر است . جنبه ی شاعرانه و ذهنی متن های هدایت در روایتی رئالیستی خاصیتی بینامتنی به آنها می‌دهد .

سیمین کریمی سبکِ هدایت را تحلیلِ باختینی نموده ، یعنی دیالوگِ درونی گفتمانِ داستانی را برای نمایاندنِ بافت اجتماعی آن بررسی کرده است . وی ، داستان‌های سمبلیکِ هدایت را واجدِ تک‌زبانی و تک‌گرایشی ( شعرگونه ) و داستان‌های غیرسمبلیکِ او را بانی سبکِ چند صدایی در داستانِ فارسی می‌شمارد . به طورِ کلی ، وی آثارِ هدایت را از دیدگاهِ سبک شناسی دارایِ سه ویژگی میداند :

نخست سادگی و بی تکلفی نثر و تسلط در خلقِ زبانِ یگانه و متناسب و هماهنگ با مجموعه ی زبان های داستان ، دوم ماهرانه به کار گرفتنِ گونه های زبانی در ارتباط با متغیرهای اجتماعی و اصطلاحات عامیانه ، سوم هنر نویسنده در ارائه‌ی شعرگونه‌ی آثار در قالب های سوررئالیستی.

این است که به علت بدیع بودن آثارِ وی پس از مرگِ او کم کم مورد توجه قرار می گیرند و او به قولِ بزرگِ علوی غریب مرگ می‌شود . هدایت در عدمِ ارائه‌ی راه حل در عین بیان مشکلات به بدبینانه ترین صورت نیز استاد بود . از این لحاظ که راوی قضاوت نمی‌کند ولی خواننده را به دشواری درگیری در داستان می‌اندازد نیز داستان های هدایت مدرن اند .

9- عباس میلانی هدایت را نویسنده ای با سبک مدرن و متجدد اما جهان بینی تراژیک می‌نامد . چنان که میلان کوندرا می گوید: تجدد با سفر دون کیشوت از آرامش خانه به جنبش و ماجراهای کشفِ جهان آغاز می‌شود و علم گرایی ، فرد گرایی، عرفی شدن و شهرنشینی همزاد آن اند .

عده‌ای چون نیچه تجدد را نقد کرده اند به این گونه که گرچه دستاوردهای مفیدش را تمجید می‌کنند ، معایب آن را می‌کوبند . جهان بینی آنها را منتقدانی چون لوکاچ تراژیک خوانده اند و این جهان بینی فرزند ناخلف تجدد است . به عقیده‌ی میلانی ، هدایت روایتِ ایرانیِ پست مدرنیسمِ مقاومت و جهان بینی تراژیک ست  یعنی سوگواری هستی شناختی که با ستوه آمدن از سرشت عارضیِ هستی ناشی می شود .

سخن گفتن با سرنوشت به صورتِ عریان و دور از فریب . دیدنِ زندگی به عنوانِ نوری میانِ دو ظلمتِ ابدی . این جهان‌بینی با ناممکن گلاویز است و تنها ابرمردِ نیچه بودن چاره‌ی فرار است که صادق هدایت آن نیست گرچه رجاله ای که به وضع موجود عادت کند نیز نیست . قهرمان های تراژیک به عوام دلبسته و ازآنان دلزده اند  زیرا تنها راهِ نجات در آنان است و آنان اسیرِ روزمرگی اند . داستان‌های هدایت پر از طنینِ تراژدی اند .

در بوفِ کور : "به من چه ربطی دارد که فکرم را که فکرم را متوجه زندگی احمق ها و رجاله ها کنم که خوب می خورند و خوب می خوابند و ... بال های مرگ هر دقیقه برسر وصورت شان ساییده نشده بود."

جست و جوی معنای هستی به دور از باورهای سنتی نیز در نوشته های او مکرر است ، مثلاً در حاجی آقا : "هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی دو نفر برای تبرئه ی این قافله‌ی  گمنام که خوابیدند و خوردند و جماع کردند و فقط قاذورات به یادگار گذاشتند پیدا شود و به زندگی این ها معنا و حق موجودیت بدهد ... بشر امروز برای زندگی اش معنا می خواهد"

نیز تنهایی ناشی از تجدد ، مثلاً در سایه روشن : "  دورنمای مرموز شهر ، ساختمان های بزرگ و فراخ و بلند . گرد و بیضی و چهارگوش بود اما پراکنده و متفرق مثل قارچ های سمی و ناخوش ."

اما هدایت به انتخابِ خود  برخی خرافات را سامی و برخی را پارسی و مفید می‌خواند . جالب آنکه خود در مقدمه نیرنگستان می گوید: بشر برای راهنمایی خود به عقل اتکا نمی کند ... خرافات او را قدم به قدم راهنمایی کرده اند . بزرگترین و قدیمی ترین دلداری دهنده های بشر از وحشی تا متمدن که در اغلبِ وظایفِ زندگی دخالتِ تام دارند . بشر از همه چیز چشم می‌پوشد جز خرافات و اعتقاداتش.

این نظرات بهتر از همه در بوف کور جمع شده اند . اثری با دوایرِ متحدالمرکز که کانون انطباق آنها مسایل فردی و هستی شناختی و اسطوره ای و عامیانه را گره می زند . طغیانِ هدایت فلسفی بود و می‌توان گفت رستگاری اش  زیبایی شناختی . گریز به رمان  از واقعیت اما تا آنجا که همچون عقربی که آتش به دورِ اوست گیر نیفتاده باشد .

10- صادق چوبک می نویسد : یکی از علل خود کشی صادق هدایت آن بود که دستگاه تحویلش نمی‌گرفت ... از حکومت ها ناراضی بود . وطن و آزادی‌اش را در حد پرستش دوست داشت . می‌خواست بدون پاچلوسی و سر خم کردن و با  توجه به کار و هنرش محترم باشد . فرانسه خوب می‌دانست و در زبان پهلوی کوشش‌ها کرده بود . داستانسرایی خوب و انسانی شایسته و درخورِ احترام بود . به تمام معنا ، شریف . اما دستگاه توی سر این آدم ها می‌زد و در عوض هر روز افرادِ فاقدِصلاحیت را بالاتر می‌برد .

11- دکتر احمد فردید هدایت را صوفی فرنگی توصیف می‌کند . عارف منشِ فرنگی‌مآب . نیست انگارِ حق و حقیقت . او هدایت را انسانی متفکر و ژرف اندیش معرفی می کند اما با اطرافیانی که بی‌ یک ذره بهره از کمالاتِ او دور و برش را گرفته بودند . وی این جمله هدایت که : در زندگی زخم هایی هست که مثلِ خوره روح را در انزوا می‌خورد و می‌تراشد  به شکستِ عشقی احتمالیِ او نسبت می‌دهد و دشنامِ او به رسومِ خانوادگی ؛ هم در عینِ حال شرم بی‌حد او و این تضاد را حاصلِ تجاربِ نادرستش در جوانی می‌شمارد .

12- سید ابوالقاسم انجوی شیرازی می گوید صادق قبل از رفتن به اروپا خسته و ناراحت بود . در پاریس هم حقوق او 490 تومان بود . او نانِ بخور و نمیری می‌خواست و فضایی آرام در پاریس که به تحقیقاتش برسد . همان زمان، کسانی که حتی زبانِ خارجه خوب نمی‌دانستند از جانب بخش‌های مختلف حکومت ، حقوق های آنچنانی می‌گرفتند و به اسمِ تحقیق به هدر می‌دادند .

 هدایت رباعیات خیام را به تصحیح و مقدمه‌اش بدون گرفتن یک ریال از از دولت و مدتی بعد فروغی و غنی حق‌التألیف گزافی از وزارت معارف گرفتند برای همین کار تکراری . گناهِ صادق ، بزرگ منشی‌اش بود . با آن همه سواد و دانایی مغضوبِ دستگاه بود و در مقابل کارهایش نه هیچ تعریف و تمجیدی بود و نه حتی هیچ تشکری .که آزارش نیز می‌دادند .

13- جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی نیز مطابق معمول ، هر جا نظری درباره‌ی هدایت نوشته‌اند . نظراتی گاه ارزشمند و گاه آنچنان بی‌راه که خواننده در ارتباطِ آنها با هدایت دچارِ شگفتی می‌شود و حتی به یاد اظهار نظرهای دکتر احمد فردید می‌افتد! در خدمت و خیانت روشنفکران آل احمد جمله‌ای دارد در صفحه 183 با این مضمون که هدایت حال و هوای اربابی دیگر و جایی دیگر دارد و غربزده است چنان که خیام حال و هوای ملکوت را داشت! در مجموعه آثار شماره12 صفحه 82 شریعتی نیز می‌خوانیم: صادق هدایت هر روز مذهب عوض می‌کند ؛ روزگاری مذهبِ کافکا ، روزگاری خام گیاهخواری ، بعد مذهب بودا ...  دلهره‌ی او ناشی از رفاه است . رفاه یک پوچی است ! اما از اینها که بگذریم ، شریعتی جمع‌بندی خوبی درباره‌ی خودکشی هدایت ارائه می‌کند : یکی از سؤالاتی که همواره از من شده است این است که چرا هدایت خودکشی کرد ؟ من به مقتضای حال هر بار پاسخی داده‌ام که پرسشگر را راضی کنم ، یأسِ فلسفی ، پریشانی فکری و خلأ اعتقادی ، بحرانِ روحیِ روشنفکرِ بورژوا ، دردهای طبقه‌ی اشرافی ، اختلالاتِ عصبی ناشی از مسایلِ جنسی ، ... اما همواره تا سؤال کننده رفته این پرسش دوباره گریبانگیرِ خودم شده که دلیلِ اصلیِ انتحارِ هدایت چه بود؟ او هرگز دلش سیرابِ عشق نشد و چنان که اریک فروم گفته است ، عشق نیز چون باقی هنرها نبوغِ ویژه می‌طلبد و شاید هم چنان زیبایی که او را به کار آید و مخاطب راستینِ دردِ او باشد در مسیرش سبز نشد ، چنان که بسیاری روح ها که استادِ روح پروری نمی‌یابند ناشکفته مدفون می‌شوند .

15- جدای نام و سبک و شگفتی‌های زندگی هدایت ، محتوای اندیشه‌ی وی نیز جذاب است و اگر بوفِ کور را وانماییِ سفرِ تبارشناسانه‌ی او در قالبی سمبلیک محسوب کنیم که در پی علاقه همیشگی او ، یعنی شناختِ سرچشمه‌های فردِ ایرانی(خود) و انسانی(خود) و جستجوی بهانه‌ی زندگی در درگیری با مرگ(خود) است ، راوی در شخصیت‌های موجود در بوفِ کور ، حقیقتی تلخ را می‌آفریند که راوی را مقابل زندگی سگی و مرگِ قهرمانانه قرار می‌دهد. راوی مقابلِ آیینه ، پس از سفر خودشناسی، چهره‌ی پیرمردِ خنزرپنزری را می‌بیند از چاله‌هایی که معلوم نیست کجای وجودِ اوست خنده بیرون می‌زند . خنده به سفری که می‌توانست حماسی باشد . راوی انسانِ گسسته از آسمانِ امروز را در تباهی فساد و تنهایی می‌بیند و به دیروز می‌گریزد و در لایه های ژرفِ ناخودآگاهِ جمعیِ مردمانِ سرزمینش همان پیرمردِ خنزرپنزری را می‌بیند . اگر آینه را بشکند نیز در هر تکه ، تصویرِ پیرمرد به او دهن کجی می‌کند.    

 

این نوشتار با برداشتی آزاد از کتاب زیر:

یاد صادق هدایت/به کوشش علی دهباشی/تهران: نشر ثالث/1380

(که مجموعه ای است از مقالات  فارسی زبانان درباره‌ی صادق هدایت و آثار وی)

نوشته شده است .